یادداشت مریم دلاوری

                چند بار در خرید شما تردید کردم شاید به خاطر خط فکری نویسنده ات، اما از گوشه و کنار تعریفت را می شنیدم و اینکه کتاب خیلی سخت گیر میاد. در پیاده روی های نورورز 98 عهد کرده بودم که در هر مسیر کتابی به یادگار بخرم. در یکی از روزها که تعطیل بود و فقط یک کتابفروشی باز بود خیلی اتفاقی شما را دیدم که تا نصفه تن از همه کتاب ها بیرون آمده بودی، چند بار دور زدم تا کتاب دیگری پیدا کنم اما فقط تو بودی و خریدمت.
.
.
.
چرا باید از کیف معاشرت با حاج آخوند با تموم شدن کتاب بیرون بیام. در لحظه لحظه کتاب دلم می خواست یک مراقب همیشگی داشتم مثل حاج آخوند که باهاش حرف بزنم و او از جان به من پاسخ بده و همین حالا هم دلم برای همه حاج آخوندهای عالم تنگ شد. همان ها که ستون های زمین اند.

پایان کتاب را دوست نداشتم، ضربه آخر نداشت، شاید اگر من بودم کتاب را با فوت حاج آخوند پایان می دادم، نشانه ای به خواننده میدادم تا بره و قبر حاج آخوند را پیدا کنه
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.