یادداشت نسیبه پورمحمدی

تنها گریه کن: روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان
        امسال (1402) در حرم امام رضا علیه السلام بودم که چشمم به این کتاب افتاد. 
شروع کردم به خواندن. 
همین طور صفحه به صفحه جلو میرفتم، یک جایی اشرف سادات از تیر چراغ برق بالا می رود و میزند تخت سینه ی سربازی که دنبالش کرده بود و آن بدبخت شوت میشود پایین!
سپس این مادر بزگوار از بالای تیر برق میپرد روی پشت بام یک خانه و همین طور از این بام به آن بام ، د ِ در رو !
تا میرسد به پشت بام خانه ی خواهرشوهرش...
اینجاها را می خواندم و ریسه میرفتم از خنده. 
با توجه به عقبه ای که از نویسنده خوانده بودم.
 زائر اصفهانی ای که کنارم نشسته بود سرش را از روی زیارت نامه بلند کرد و با تعجب نگاهم کرد و پرسید: از چیزهایی که تو این کتابه  میخندید؟ 
- بله. 
-  ببینم اسمشو.
جلد را نشانش دادم :

تنها گریه کن. 

یکی دو ساعت مانده به سال تحویل رسیدم حرم. به صحن پیامبر اعظم  که وارد شدم، مجری مراسم از خانم اشرف سادات منتظری دعوت کرد بیاید صحبت کند. 
سال جدیدم انگار گره خورده بود با شهید معماریان. 
روحش شاد.
خلاصه که بخوانیدش، اشک و لبخندتان قاطی میشود.
      

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.