یادداشت سهیل خرسند

                هیچ‌کس نمی‌تواند کافکا شود، اما اگر نویسنده‌ای خیلی هنرمند باشد... می‌تواند وام‌دار قطره‌ای از دریای نبوغ کافکا باشد.

از آن‌جایی که هرجا نامی از «مهدی غبرایی»‌ در میان باشد، تن و بدن من کاملا غیرارادی میلرزد، نسخه‌ی انگلیسی کتاب که ترجمه‌ی آقای دیل سندرز (دکتر و زبان‌شناس ژاپنی) است را یافته و از روی آن مطالعه کردم. 
گه‌گاهی متن کتاب را با ترجمه‌ی فارسی کتاب نیز مقایسه کردم، و برخلاف تعریف و تمجید برخی کاربران در گودریدز، من هیچ نکته‌ی مثبتی در ترجمه‌ی آقای غبرایی ندیدم. مهدی غبرایی همانی بود که همیشه بوده... 
مترجمی با دایره‌ی لغات کم، بی‌نمک بازی در هنگام ترجمه، استفاده از لغات قلمبه شاید برای این‌که بگوید من مترجم خاصی هستم! و  ترجمه‌ای ماشینی و کلمه به کلمه که متنی بی‌کیفیت را به خواننده ارائه می‌کند که گاه خواننده باید چند بار یک پاراگراف را بخواند تا بفهمد مترجم چه نوشته! 
این نوع ترجمه از دید من فقط و فقط تن استاد فرهاد غبرایی که ترجمه را وارد خانه‌ و خانواده‌شان کرد را در گور می‌لرزاند.

پس از خواندن کتاب چیزی از کتاب ننوشتم، چون از طریق یک دوست عزیز، مطلع گردیدم فیلمی با کیفیت از روی کتاب با کارگردانی آقای «هیروشی تشیگاهارا» ساخته شده است. امروز به تماشای فیلم پرداختم و حالا می‌توانم بگویم که از دید من کتاب و فیلم به طرز باور نکردنی‌ مکمل یکدیگر هستند. البته این‌طور هم نیست که اگر شخصی کتاب را بخواند، و علاقه‌ای به تماشای فیلم نداشته باشد، چیزی را از دست دهد. شخصا هنگام خواندن کتاب، از تجسم یک‌سری موارد که نویسنده آن‌ها را توصیف کرده بود ناتوان مانده بودم و هنگامی که فیلم را تماشا کردم، دیدم تصویر اشتباهی در ذهن من شکل گرفته بود... برای همین نکته است که فیلم را مکمل کتاب می‌دانم.

رمان داستان سر راستی دارد و تقریبا هرکسی که از این کتاب چیزی نوشته آن را بیان کرده: 
مردی که برای فرار از دنیای سیاست و یک‌سری طبقات خاص اجتماعی، علاقه به حشره‌شناسی پیدا کرده و معلم شده است. سه روز مرخصی می‌گیرد تا به لوکیشنی برود که دارای شن روان است. چرا؟ جهت یافتن یک گونه‌ی نادر حشره که بلکه بتواند نامش را با کشف آن حشره جاودانه کند. اما ناغافل همانند داستان «خروس» که به تازگی از «ابراهیم گلستان» خوانده‌ام، اتفاقی غیر مترقبه برایش رخ می‌دهد و در آن‌جا ماندگار می‌شود. این ماندگاری سرآغاز وقایع کتاب است که به جهت جلوگیری از افشای محتوای کتاب به ذکر همین موارد اکتفا کردم.

این کتاب در ژانر رئالیسم جادویی بود؟!؟
خیر. برای من که عاشق این سبک هستم و از فرهنگ‌های مختلف به سراغ داستان‌هایی از این سبک رفته‌ام، قرار دادن این کتاب در این ژانر اشتباه است، چون عملا المانی مخصوص به این ژانر حتی یک مورد ندیدم. 
شخصیت اول داستان، برای فرار از یک سبک زندگی به سبک زندگی جدیدی روی آورده... در حالی‌که مشغول زندگی‌ست، بدون آن‌که خود خواسته باشد یک سبک‌ زندگی پیچیده به او تحمیل می‌شود و هر چه تلاش می‌کند نمی‌تواند به سبک زندگی قبلی خود برگردد. در این میان هرچقدر که تلاشش را بیشتر می‌کند گویی در باتلاق زندگی فرو می‌رود و نهایتا تسلیم می‌شود.
این داستان از هر رئالی رئال‌تر است، نمی‌شود صرفا به خاطر این‌که مرد در یک منجلاب گیر افتاده و نمی‌تواند خود را خلاص کند بگوییم مرزهای خیال و واقعیت در هم شکسته!

من این کتاب را خواندم چون دوست داشتم کتابی در ژانر محبوبم بخوانم اما نبود... از خواندن و تماشای فیلمش نادم نیستم، کتابش خوب بود و از فیلمش لذت بردم. برای نمره دادن هم هیچ‌کاری به این ندارم که از تماشای فیلمش لذت بردم چون از کتابش لذت نبردم.
شاید اگر این کتاب را در ۲۰۲۰ یا ۲۰۲۱ می‌خواندم برایش پنج ستاره منظور می‌کردم، اما هرچقدر از یک ژانر بیشتر می‌خوانید، سخت‌گیری ما بیشتر می‌شود. من سه و نیم ستاره را نمره‌ای عادلانه برای کتاب می‌دانم، اما چون امکان منظور نمودن چنین نمره‌ای وجود ندارد، و کتاب بدون فیلم را لایق ارفاق نمی‌دانم برایش سه ستاره منظور می‌کنم.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.