یادداشت مجید اسطیری
1402/12/17
کتاب با تکرار کلام تکان دهنده نیچه آغاز میشود"شبح نیهیلیسم بر درگاه است" و نشان میدهد که نیهیلیسم تقدیر تاریخی غرب است: "این تصادفی نیست که بولشویسم شوروی زاده نیهیلیسم روس است، همچنانکه رایش سوم بر ساخته نیهیلیسم غربی. به یک اعتبار می توان گفت که نبرد استالینگراد، میدان برخورد دو نیهیلیسم اروپایی یعنی نیهیلیسم آلمان و روس است. هر دو به نام یک اسطوره دنیوی شده به جان هم افتادند: آلمانها به نام اسطوره نژادی ، روسها به نام اسطورة طبقاتی. در هر دو مورد انسان به یک مفهوم تھی و انتزاعی، یعنی نژاد برتر با طبقه ناجی بشریت کاهش یافته است." سیر تفکر غرب را میکاود و میگوید که چطور غرب در یک تطور نگاه فلسفی از مابعدالطبیعه افلاطونی نزول میکند و به تفکر تکنیکی میرسد. این تعبیر "نزول" هم از من نیست. از شایگان است: "وجود در هر عصر به صورتی دیگر جلوه می کند یا به قول هایدگر چیز دیگر می گوید. وجوه بروز و استتار آن از آغاز تفکر غرب تا به امروز تاریخ خود وجود است که گاه به صورت ایده درمی آید، گاه انرژی، گاه جوهریت، گاه ذهنیت، گاه اراده معطوف به قدرت، و سرانجام آخرین مرحله استتار آن ظهورش به صورت اراده معطوف به اراده است که همان تفکر تکنیکی باشد، یعنی آنچه در هیات سیطره تفكر تکنیکی امروزی جهانگیر شده است." این کتاب که حدود یک دهه بعد از "غرب زدگی" جلال نوشته شده به همان مفهوم تمسک میکند و آن را تقدیر تاریخی ما میداند البته باید بگویم "اگر بگوییم کتاب غربزدگی جلال از نقره است، این کتاب از طلا است. عالی است." "غربزدگی حاصل تقدیر تاریخی و روح زمانه بی است که در شرف گذراندنش هستیم. غربزدگی خود وجه دیگری از همان نا آگاهی به تقدیر تاریخی غرب است. غربزدگی یعنی جهل نسبت به غرب، یعنی نشناختن عناصر غالب تفکری که مالا غالبترین و مهاجمترین شیوه جهان بینی موجود بر روی زمین است." دو مقابله مهم هویت شرق با غرب را در وجود گاندی و مائو بررسی میکند و دلایل شکست گاندی و پیروزی مائو را مطرح میکند: "گاندی نوعی جوکی بود و مائو نوعی محتسب. جنگ بین عارف و محتسب، بين مجنون و عاقل، بین عاشق و هشیار، حدیثی است که نمونه های آن را در ادبیات خودمان بسیار می یابیم. این دو رویاروی هم بوده اند و خواهند بود. یکی جامعه را از بیرون میخواهد تغییر بدهد، دیگری انسان را از درون، یکی به ظاهر می پردازد و دیگری به باطن، یکی به زور روی می آورد و دیگری موجب شکفتگی می شود. جنگ بین این دو، جنگ بین دو دیدگاه است: معنویت آسیا و سیطره غرب" پدیده ناسیونالیسم را یک پدیده کاملا غربی معرفی میکند. البته در انتهای کتاب هم در گریزی کوتاه از ناسیونالیست های ایرانی که ژست ضدعرب میگیرند انتقاد میکند. "ابن سینا و غزالی، پیش از آنکه ایرانی باشند، مسلمان بودند و ایرانیت، صفتی بود که به این جوهر مشترك رنگ می داد، مشخص می کرد ولی آنرا تعیین نمی کرد. اسلام دایره بزرگی بود که همه را در بر می گرفت. هویت ایرانی، عرب وترك حكم دایره های کوچکتری را داشت که در دایره بزرگ با هم یکی می شدند و رنگ خاص خویش را نیز حفظ می کردند. اختلافی که امروز بین کشورهای اسلامی درباره هویت ملی فلان متفکر وجود دارد ناشی از ناسیونالیسم غربی است." شواهدی از هنر و معارف شرق می آورد که ثابت کند ما خیلی پیش از فروید ناخودآگاه را میشناختیم و میدانستیم باید با آن مدارا کرد و اگر لازم شد مهارش کرد: "کوششی که اساطير وشمایل نگاری آسیایی برای مهار کردن نیروهای ناآگاه مصروف داشته اند حیرت انگیز است. زیرا اینان به فراست میدانستند که اگر سد و قالب های تفکر اساطیری و تمثیلی که مهار کننده نیروهای غریزی و ناآگاه طبیعت هستند، فرو بریزند، دیاری دیگر قادر به مهار کردن آنها نخواهد شد." از حجاب بزرگ بین غرب و آسیا یعنی زبان صحبت میکند و مفاهیمی که اساسا امکان ترجمه به طرف دیگر را ندارند: "اگر امروز زبان ما از برگرداندن مفاهيم علمي جديد عاجز است و امانتی که از گذشته به ما رسیده بود دیگر بدرد نمی خورد و خودمان نیز موجودات سر درگمی شده ایم یکی از علتش ارتباط زبان و تفکر است. نابسامانی فرهنگی کنونی، ما را موجوداتی «گسسته دماغ » (اسکیزوفررنیک) کرده است. زبانمان ترجمه است و گفت و گویمان «دوبله». ارتباط زبان و تفکر بیش از آنست که تصور می رود." نهایت سطحی نگری در منظر انسان گرایی (هومانیسم) غربی را این گونه نشان میدهد: "طبیعتی که به کمیت صرف و عینیت محض کاهش یافته و انسانی که معروض سلطه نیروهای نا آگاه است دو وجه یک پدیده هستند، همچنانکه مفهوم زیربنا و روبنای ایدئولوژیهای جدید زیر و بالای دنیائی تھی از هر معنا هستند. فرو افتادن جایگاه هنر اروپایی از عالم مجردات به دنیای ناخود آگاه، و تنزل حقیقت به عینیت اشیاء، و در نتیجه تسلط تکنیک، بر سراسر زمین، حاصل همان روش تقلیلی تفکر غربی است." مفاهیمی مثل "امانت" و "خاطره قومی" را مطرح میکند و از تلاش غرب برای پر کردن خلا ناشی از نبود "امانت الهی" میگوید: "ملتی که امانت را از دست بدهد ناگزیر است چیز دیگری جایگزین آن کند. غرب چهارصد سال است که امانت خود را از دست داده و در این مدت متفکران غربی به فکر چاره بوده اند. استقرار حکومت قانون، حقوق بشر، حاکمیت ملی، آزادی انفرادی، ثمر چندین سده زحمت و کوشش پارسایانه است و غرب توانست به تدریج نظام مدنی را جایگزین نظام مذهبی کند." یکی از بخش های مفید کتاب بررسی چهار قطب اصلی تفکر آسیایی یعنی ایران، هند، چین و ژاپن است. در این بخش مثالهای جالبی برای شناخت نوع بینش متفکران هر یک از این چهار قطب فکری مطرح شده است. "یکی از استادان بودایی می گوید. از جوانی زندگی را وقف طلبگی کردم، «سوترا» ها و تفاسیر را به دقت خواندم، تنها چیزی که نصیبم شد، اختلافات بینهایت الفاظ بود و این بدان ماند که بخواهیم شنهای اقیانوس را بشمریم. بودا سرزنشم کرد وگفت: تو را از شمردن گنجهای دیگران چه سود؟»" و در مقابلش مثالهای جالبی برای شناخت انسان غربی و فاصله عمیقی که با انسان شرقی دارد: "وقتی از یک کوهنورد انگلیسی پرسیدند چرا باید قله «اورست» را فتح کرد، پاسخ داد: چون آنجاست. این انگیزه هرگز از ذهن یک هندی یا تبتی نگذشته بود، زیرا برای آنها، آنجا بودن صرف، انگیزه کافی برای تحمل این همه مشقت نبود. دانستن اینکه چرا «آنجا بودن» یعنی «ابژه» بودن، اینچنین کششی برای روح مبارز غربی دارد، مستلزم اینست که به ریشه های عناصر غالب فرهنگیش پی ببریم." بخش بسیار مفید بعدی مقایسه هنر شرق و غرب و وجوه تمایز آن دو است: "تکرار در هنر آسیایی که همواره همان الگوها را بر می گزیند، یکنواختی ملال انگیز نیست، همچنانکه تنوع خیره کننده هنر غربی قهرا گویای عمق دید این هنر نیست. هنر آسیایی در پس الگوهای یکنواخت، جویای جوهر آنچنانی چیزهاست جوهری که باید هر بار در نحوه بیان هنرمند از نو زنده شود و بازتابد . همانطور که دو موج دریا، علی رغم شباهتشان، هیچگاه همسان نیستند." و بالاخره تنها نسخه ای که برای مقابله با این تقدیر تاریخی هولناک یعنی غربزدگی، ماشینیسم و نهایتا نیهیلیسم مطرح میکند شناخت دقیق غرب و تربیت کردن انسان هایی است که هم شرق و هم غرب را به عمیق ترین شکل بشناسند و فقط به ظواهر بسنده نکنند: "برد عظيم تفکر غربی در دورنمای دید تاریخی روشن میشود وگرنه سروکارمان یا با آمریکاییهای عرفانزده است که شمارشان رو به افزایش است یا جوانان غربزده ایرانی وآسیایی. برای اینکه بتوان این دو دید را مقابله کرد نیازمند کسانی هستیم که بتوانند نقش رابط را به عهده گیرند. کسانی میتوانند نقش رابط را عهده دار باشند که به معنی راستین، ذوجنبتين باشند، یعنی هم تفکر غربی را از درون بشناسند و هم به فضای تفکر ایرانی و اسلامی باز باشند."
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.