یادداشت سعید بیگی
1403/6/7
کتاب با تصویر و خط نستعلیق تقریظ رهبر انقلاب آغاز شده و در ادامه مقدمهای هشت صفحهای از نویسنده آمده و سپس فهرست مطالب و متن کتاب و در پایان عکسها و اسناد در فصل پایانی آمدهاند. این کتاب در 638 صفحه و در هشت فصل و در نشر بروج سال 1393 چاپ و منتشر شده است. عناوین فصلهای کتاب به این شرح است: فصل 1: کودکی فصل 2: نوجوانی فصل 3: انقلاب فصل 4: جنگ و اسارت فصل 5: زندان الرشید بغداد فصل 6: انتظار فصل 7: اردوگاه موصل و عنبر فصل 8: عکسها و اسناد نثر نویسنده خوب و روان و خوشخوان است و از فونت خوبی هم استفاده شده، اما جنس کاغذ کتاب هم کاهی است و هم بسیار نازک است و ورق زدنش گاهی روی اعصاب آدم است و با روان آدم بازی میکند. کتاب در کل از نظر ویراستاری خوب است. البته در فصل اول کتاب رشتۀ کارِ ویرایش، چند جایی از دست نویسنده و ویراستار در رفته و به جای نثر نوشتاری؛ نثر گفتاری آمده و کلمات شکسته شدهاند و به شدت توی ذوق میزنند. چون مطلب زیاد بوده، خواستهاند از کاغذ سبک و نازک استفاده کنند و این کار ظاهرا مجبورشان کرده که فونت را کمی ریزتر انتخاب کنند و پاورقیها که چند درجه ریزترند، به سختی و با مشقّت خوانده شوند. همچنین عنوان فصل هفتم در بالای صفحات فرد باید «اردوگاه موصل و عنبر» باشد که به اشتباه عنوان فصل هشتم یعنی «عکس و اسناد» چاپ شده است. یعنی در فصل 7 و فصل 8 ما در صفحات فرد یعنی سمت چپ و بالای صفحه عنوان «عکس و اسناد» را میبینیم که باید در چاپهای بعدی اصلاح شود. نویسنده در این کتاب ماجراهای جالبی از دوران کودکی و نوجوانی خویش، بیان نموده که فضای آن روزهای شهر آبادان و خانوادههای ساکن در آن را تا حدود زیادی روشن میکند. سپس به دوران انقلاب و بعد، شروع جنگ پرداخته و بخش عمدۀ کتاب هم رویدادهای سخت و دردناک دوران اسارت این بانوان قهرمان است تا زمان آزادی. من پیش از این کتاب «دا» از خانم سیده زهرا حسینی را در بارۀ جنگ و مصیبتهای روزهای آغاز جنگ در شهرهای استان خوزستان، خوانده و بارها گریسته بودم و به این مردان و زنان قهرمان، در دل آفرین گفته و از اینکه هموطن اینانم به خود بالیده بودم. و در این کتاب ماجرای اسارت چهار بانوی هموطن را خواندم که به معنی واقعی کلمه اسیر بودند و درد کشیده بودند. در طول خواندن این کتاب، به ویژه از زمان جنگ و ویژهتر دوران اسارت؛ بارها و بارها گریستم و اشک ریختم و به هیچ روی از این مسئله شرم ندارم که این کمترین کاری است که امروز پس از گذر سالها از آن رویدادها و آن روزگار از من به عنوان یک مرد ایرانی ساخته است. هنگام خواندن بخشهای زیادی از این خاطرات، گویا به عینه در آن مکان حضور داشتم و گرفتاریها و مصیبتهای این خواهران گرامی هموطنم را میدیدم و هیچ کاری جز افسوس و غصه خوردن و گریستن از من بر نمیآمد. سختترین جاها آن جاهایی بود که این بانوان محترم از کمترین امکانات بهداشتی محروم بودند و اجازۀ استفاده از وسایل بهداشتی را هم نداشتند. این برخورد را یک حیوان با هم نوعش ندارد که این بعثیهای ملعون با اسرای عزیز ما داشتند. این بانوان قهرمان مدتها در زندان الرشید زندانیاند و صلیبسرخ هم از آنان خبر ندارد تا اینکه با اعتصاب غذای سخت و کشندۀ بیست 20 روزه، عراقیها را وادار میکنند که صلیبسرخ بیاید و آنان را ثبتنام کند و بعد به اردوگاه موصل منتقل میشوند. در تمام اردوگاههایی که این بانوان آزاده وارد میشوند؛ هموطنان مردِ ایرانی با تمام وجود، برای آسایش این عزیزان دست به اعتراض، اعتصاب و بحث با بعثیها میزنند و بارها و بارها کتک میخورند، اما عقبنشینی نمیکنند تا این خواهران آزاده کمتر آزار و اذیت ببینند! اکنون با تمام وجود به تمام آزادگان میهن عزیزم ایران ادای احترام میکنم و بر روح درگذشتگان و شهدای آزادگان درود میفرستم و برای زندگان آرزوی توفیق روز افزون دارم و تا زندهام و تا دنیا دنیا است خود را مدیون فداکاریهای این عزیزن میدانم. از تمام ایرانیان غیور با هر اعتقاد و آیینی ـ بهویژه بانوان محترم ـ دعوت میکنم که این کتاب ارزشمند خاطرات دوران اسارت خانم معصومه آباد را بخوانند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.