یادداشت سعید بیگی
1403/4/13
کتاب در 112 صفحه در سال 1394 و در نشر نیماژ به چاپ رسیده است. این کتاب مجموعهای از ده داستان کوتاه با نامهای: «منزل خاک، برزخ، پس از انفجار، خوابهای جنوبی، خنجر، گردنبند، باز غروب شد، گورستان، خیشخانه، پوکهباز» است که در سال 1378 برندۀ جایزۀ نویسندگان و منتقدان مطبوعات شده است. این مجموعه داستان نیز چون دیگر آثار اسدی، فضایی تاریک، غم زده، ظلمانی، بارانی، سرد، تیره، ناآشنا، ترسناک و به دور از آرامش و آسایش دارد و انسانها در کمترین و کوچکترین و سادهترین ارتباطاتشان دچار مشکل هستند و توانایی برقراری یک ارتباط ساده را هم با اطرافیان و دیگران ندارند. آدمهای این داستان گرفتار انواع بیماری، گرفتاری و دردسر، مشکلات بیامان، فقر و بیپولی، زندگی در رویا و خیالات، فرار از زندگی عادی و پناه بردن به اوهام و دنیای خیال، برای به دست آوردن لختی آرامش هستند. این مجموعه داستان نیز تنهایی و غربت انسان امروز را روایت میکند که با وجود داشتن همسر و فرزند و خانه و خانواده، خانواده آن چنان که باید و شاید نمیتواند نقش حمایتی برای افرادش داشته باشد و در سختیها و ناملایمات از آنان حمایت کند. آدمهای این داستانها یا نمیتوانند یا نمیخواهند که وظایف سادۀ خویش را در برابر خانواده، اطرافیان و جامعه انجام دهند و گرفتار نوعی سردرگمیاند که موقعیت خود را در ارتباطات انسانی درک نمیکنند و همواره سرگردانند و به دنبال راه چاره برای فرار از این گردونۀ چرخانِ زندگیِ ـ به قول خودشان نکبتی ـ میگردند. در این کتاب بعضی استعارات و کنایات هستند که درکشان کمی دشوارتر از آثار دیگر نویسندگان است و طبعا اثر کمی سختخوان میشود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.