بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت نگار زرگر

                چقدر من این کتاب رو دوست داشتم! 
یکی از چیزهایی که خیلی خیلی برام جالب بود ایرانی بودن زرق و برق زندگی درباری بود. داستان توی دوره‌ای اتفاق می‌افته که آدم‌های باکلاس کلاس رو با 
 شبیه اروپايي‌ها بودن يکي نمي‌دونستن. کتاب پر از شربت بيدمشک و چاي زنجبيل و لوز و راحت الحلقوم و حوردني‌های جورواجوریه که من خیلی‌هاشونو حتی به اسم هم نمی‌شناسم. ‍پر از بوی گلاب و سرخاب و سفیداب و ادویه و عطره، پر از منبت و مرصع و زری‌دوزی و آینه‌کاریه. خوندن همچین سبک زندگی‌ای و همچین تعریفی از تجملات هوش از سرم پروند. نمی‌دونم چی شد همه‌ی اون چیزهای معرکه رو فراموش کردیم! 
کتاب البته از خیلی جهات دیگه هم به نظرم جذاب اومد:‌ این که همه اون طور با احترام از امیرکبیر حرف می‌زدن، اون همه اهمیت رمل و جادو و فال توی زندگی مردم،‌ اسم‌های قشنگ خانم‌‌‌ها که هر چی ازشون بخونم و بشنوم قشنگی‌شون برام کم نمی‌شه...
ولی این موضوع که کتاب در مورد نیمه‌ی زنانه‌ی جامعه‌ی دوران ناصرالدین شاه بود به نظرم از همه چیز بیشتر شایسته‌ی جیغ و کف و هوراست. گل‌بخت دوست داره بخونه، بنویسه، دوست داره تعزیه‌هایی به بزرگی تعزیه‌های مردها داشته باشه،‌ ناراحته از این که زن‌‌ها نمی‌تونن برن دارالفنون‌، و به این فکر می‌کنه که کاش می‌تونست شاگردی کمال‌الملک رو بکنه. طرز تفکر این دختر قرار می‌گیره در مقابل حرف‌های دردناک بقیه، در مقابل رفتارهای حقیر زن‌های پادشاه با همدیگه و شور و اشتیاق بیمارگونه‌شون برای این که «برای پادشاه» پسر به دنیا بیارن که بشن «سوگلی»، در مقابل خانمی که می‌خواد دختری رو برای پسرش صیغه کنه و بعد از یه مدت که وقت ازدواج اصلی پسره رسید،‌ دختر صیفه رو «پس بفرسته». و همه‌ی این قضیه جدی جدی دردناکه. آدم به این فکر می‌افته که اوکی،‌ اگر دویست سال ‍پیش همچین طرز نگاهی وجود داشته می‌شه به خاطر نادانی مردم اون دوره زمونه، و عدم دسترسی‌شون به هر اطلاعاتی غیر از اون‌هایی که از بچگی تو مغزشون کرده‌‌ن توجیهش کرد؛ ولی یه خورده ضایع نیست که دقیقاً همون افکار الان هم، حالا شاید با دوز ‍‌پایین‌تر، سر و مر و گنده وجود دارن؟
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.