یادداشت الناز عطائی
1403/11/13
[تو خودت را دوست نداشتی، هیچ مردی را هم دوست نداشتی، ما آدمهایی هستیم که نمیتوانیم کسی را دوست داشته باشیم، شاید ما همدیگر را بهخاطر شباهتمان به هم دوست داریم... قبلا هیچوقت از مرگ نمیترسیدم، هنوز هم نمیترسم، اما به این فکر میکنم که تو تک و تنها چه کار خواهی کرد. هرچند من باشم یا نباشم تو غمگینی، این تغییر نمیکند، اما وقتی من نباشم، تو، هم غمگینی و هم تنهایی.] خیلی صبر کردم، فکر کردم، دوباره کتاب رو خوندم، تا بفهمم چجوری باید ازش بنویسم. چجوری بنویسم که مخاطب ارزش این داستان رو بفهمه؟ چجوری بنویسم که بره بخرتش، بخونتش، بفهمتش؟ نمیدونم. واقعا نمیدونم. حسم انقدر به این کتاب و به این قصه،حسم به تکتک شخصیتهاش و داستانهای خاص خودشون،تنهاییشون،قلبهای شکستهشون،حسم به تکتک کلمات این کتاب انقدر قوی و زیاده که نمیتونم یه #معرفی_کتاب ازش داشته باشم اینجا. بنابراین تصمیم گرفتم از اکثر جاهای کتاب که خیلی دوسشون داشتم، یه عکس داشته باشم توی پیجم. بعید میدونم با این تیکهها کتاب #اسپویل بشه! ولی اگر سه چهارتا اسلاید اول، کار خودش رو کرد و قانع شدین که برید این کتاب رو بخرید بخونید، پیشنهاد میکنم دیگه اسلایدهای باقیمونده رو نخونید ... اگر هم انقدری به من و سلیقهی من توی انتخاب کتاب اعتماد دارید که نیاز به خوندن اسلایدها نباشه، لطفا لطفا لطفا یه ۱۳۰ هزار تومن کنار بذارید و توی اولین کتابفروشیای که #تاریخ_خاص_تنهایی رو دیدید، بخریدش و بخونیدش... اگر مثل من احساساتی باشید، معنیِ تنهایی رو بدونید، درد و رنج و سوگِ ترک شدن رو تجربه کرده باشید، این کتاب حرفهای زیادی برای شما خواهد داشت. [آدمها همیشه از خوشبختی حرف میزنند، نمیدانم این چهجور چیزی است، یا خوشبخت نبودم یا چون نمیدانستم خوشبختی چی است خوشبختیام را نفهمیدم، اما هیچوقت احساس خوشبختی نکردم... چیزی که میخواهم بهت بگویم این است که خوشبخت نبودن لزوماََ به معنای مایوس بودن نیست... اگر خوشبخت نیستی، نیستی که نیستی، اهمیت نده...]
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.