یادداشت امیررضا سعیدینجات
1403/3/9
3.7
72
بسم الله گرگور روزی، مثل هر روز، از خواب بیدار میشود اما به ناگاه، خود را در قامت یک سوسک میبیند. این تنها روزی است که، او از سر کار جا میماند و نگران است. بلافاصله معاون محل کارش به خانه او آمده و حکم اخراجش را صادر میکند!! گرگور که از همین طریق، تمام زندگی مادر، پدر و خواهر کوچکش را تأمین میکند به شدت دچار چالش میشود. اما چالش اصلی، اخراج او نیست بلکه گسستی است که میان او و خانوادهاش ایجاد میشود. انسان مدرن، همان انسان مسخ شده داستان کافکا است. کلا و جزئا انسان مدرن جز کارکردهایی مشخص چیزی ندارد. خلاقیت و برون داد خلاقانه در انسان مدرن وجود ندارد. او از خود، خود حقیقی، تهی شده است. داستان مسخ، داستان درماندگی است میان سنت و مدرنیته... مدرنیته، انسان را به تنهایی و انزوا میراند، اما سنت برای او تعاریف متعدد (عضوی از خانواده بودن، عضو فعال اجتماع بودن و...) دارد. این سرگشتگی را در انسانهای پیرامون شخصیت اصلی نیز میتوانید ببینید. با این تفاوت که گرگور تمام سعی خود را در حفظ سنت کرده است اما خانوادهاش به سادگی تن به خواستههای مدرنیته میدهند. نوع داستان و خلاقیتِ در بیانش، جذاب است. کتاب را دوست داشتم و پیشنهادش میکنم. به نظر بسط داستان هم، به اندازه کافی اتفاق افتاده و در نقطه مطلوبی داستان به پایان رسیده است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.