یادداشت نرگس موحدی

                تقریبا صدصفحه اول را با زور و بدبختی خواندم و فقط میگفتم مگر می‌شود کتاب اینقدر بد...خیلی بد بود خیلی بد. سوژه کلی بد نبود بدیع بود و قدرت پردازش داشت اما اوایل کتاب کاملا بدون کشش و پر از اداهای ادبی...نویسنده فکر کرده ما کتاب دست میگیریم که کلمات قصارش را بخوانیم؟
اما از جایی که بین شخصیت اصلی کتاب و نزدیکانش تضاد فکری به وجود آمد کتاب جذاب شد و روی ریل افتاد. از آنجا با بعد را با اشتیاق زیادی خواندم.
مشخص است که نویسنده تحت تاثیر نادر ابراهیمی است و خودآگاه یا ناخودآگاه در این اثر از او تقلید کرده ولی منصفانه اینکه نوآوری‌های خودش را هم دارد خصوصا در مضمون..
مطالب آموزنده زیادی دارد که هرچند مستقیم گفته شده بود توی ذوق من نزد چون انتخاب کلماتش درست و خوب بود. خیلی از این مطالب به درد امروزمان هم میخورد...
پایانش را دوست نداشتم. کاملا حالت پایان‌های کلاسیک که «...و تا آخر عمر به خوبی و خوشی کنار هم زندگی کردند» را داشت. حتی اگر پایان باز بود هم بهتر بود.
و نکته آخر اینکه به قول نویسنده، این شهر برای زندگی آدم‌هایی مثل من بهینه نیست:) واقعا این را حس می‌کنم.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.