بریده کتابهای 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 2 ساعت پیش شوالیه های روشنایی وی.ای. شواب 4.0 1 صفحۀ 275 تنها چیزی که در زندگی اش می خواست این بود که جادو را بازگرداند...که دنیایش را از این مرگ تدریجی و غیر قابل بازگشت برهاند، مرگی که ابتدا نتیجه ی ترس از لندنی دیگر و بعد ترس از لندن خودش بود. تنها چیزی که هالند می خواست این بود که شاهد احیای دنیایش باشد. جان گرفتن دوباره اش. او با افسانه های "رویاهای" جادوگری که قدرت کافی برای این کار را داشت، آشنا بود. قدرت کافی برای این که هوا را به ریه های گرسنه شهر بازگرداند و تپش قلب در حال احتضارش را تندتر کند و.... 0 1 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 2 ساعت پیش اتحاد سایه ها ویکتوریا شواب 3.5 2 صفحۀ 131 «کل» حتما می گفت این کار غیرممکن است. چه کلمه بیهوده ای، در جهانی که جادو دارد. 0 1 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 2 ساعت پیش اتحاد سایه ها ویکتوریا شواب 3.5 2 صفحۀ 386 همه فکر می کنند من آرزوی مرگ دارم. اما من نمی خواهم بمیرم-مردن آسان است. نه، می خواهم زندگی کنم، اما نزدیک شدن به مرگ تنها راه برای تجربه احساس زنده بودن است. 0 1 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 دیروز دختری که بال درآورد آنا واترورث 0.0 صفحۀ 2 تو به اندازهی خدایان و شیاطین لایق پرواز کردن هستی.🕊 0 3 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 2 روز پیش زندگی نامرئی ادی لارو ویکتوریا شوآب 3.7 15 صفحۀ 75 شاید خدایان قدیم بزرگ باشند، اما نه مهرباناند و نه بخشنده. آنها مانند نور ماه روی آب یا سایههایی در طوفان، بیثبات و ناپایدارند. اگر اصرار داری از آنها کمک بخواهی، حواست را جمع کن: مراقب باش از آنها چه میخواهی و خودت را آماده کن که تاوان خواستهات را بدهی. و مهم نیست چقدر ناامیدی، یا مشکلت چقدر حاد است؛ هرگز به درگاه خدایانی که بعد از تاریکشدن هوا پاسخ میدهند، دعا نکن. 0 1 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 4 روز پیش داس مرگ؛ پژواک جلد 3 نیل شوسترمن 4.6 28 صفحۀ 288 «امید از دست نرفته؛ فقط گم شده.» 0 1 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/22 ارباب حلقه ها؛ یاران حلقه جی. آر. آر. تالکین 4.4 40 صفحۀ 235 «بسیاری از الفها در روزهای شادتر اینجا زندگی میکردند، زمانی که نامش «اِرهگیون» بود...» 0 1 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/22 هابیت و ارباب حلقه ها (مجموعهی چهار جلدی) جی. آر. آر. تالکین 4.3 1 صفحۀ 2 آراگورن فریاد زد: «مردگان کوهستان! به ندای پادشاهان پاسخ دهید! من وارث ایزیلدورم و شما را به پیمانتان فرا میخوانم. به عهد خود وفا کنید و یا برای همیشه در این جهان بیقرار بمانید! 0 2 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/22 سیلماریلیون جی. آر. آر. تالکین 4.6 17 صفحۀ 481 وقتی ملکور (مورگوت) در نبردی سخت، فینگولفین را از پای درآورد، قصد داشت جنازه ی او را خوراکِ گرگینه های خود کند. پس توروندور، شاه عقاب ها سر رسید و به صورتِ او چنگ انداخت و پیکر فینگولفین را از آنجا برد. این زخم همیشه بر صورتِ او باقی ماند. 0 2 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/22 ارباب حلقهها؛ دو برج جلد 2 جی. آر. آر. تالکین 4.5 15 صفحۀ 586 گندالف: ما در ژرفترین گودالها افتادیم و در تاریکی جنگیدیم… 0 1 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/22 داس مرگ؛ داس مرگ جلد 1 نیل شوسترمن 4.6 57 صفحۀ 59 غلبه بر مرگ ، بزرگترین دستاورد نوع بشر نبود. پایان دادن به دولت بود. 0 1 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/22 جادو هرگز نمی خوابد آنا شیهان 4.3 2 صفحۀ 372 اگه تاریخ رو نخونده باشی، چطور میتونی فرق بین عدالت و بیعدالتی رو تشخیص بدی؟ 0 2 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/22 دسته چهارم ربکا یاروس 4.4 1 صفحۀ 7 روز سربازگیری از همه روزهای دیگر مرگ بارتر است. شاید برای همین است که طلوع آفتاب امروز صبح خیلی زیباست؛ چون میدانم شاید آخرین طلوعی باشد که میبینم. 0 3 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/22 دسته چهارم ربکا یاروس 4.4 1 صفحۀ 7 اژدهای بیسوار تراژدی است و سوار بیاژدها مُرده.⚔ 0 6 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/20 سیرک میراندا کاسی بیسلی 4.5 4 صفحۀ 192 وقتی شاهد یک اتفاق جادویی هستید، مهمترین چیز این است که آن را تشخیص دهید، چون ممکن است فرصت دوبارهای به شما داده نشود. 0 1 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/20 مهمانخانه ی قاچاقچی ها کیت میلفورد 3.9 6 صفحۀ 87 برای انجام دادن هر کاری، هم راه درست وجود دارد و هم راه غلط. 0 1 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/20 جزیره ی دکتر لیبریس کریس گرابنستاین 3.3 9 صفحۀ 5 شخصیتهای داستانی توی صفحههای کتابها، آروم خوابیدن؛ و منتظرن... که اگه یه روزی بهشون احتیاج داشتیم، فقط کتابها رو باز کنیم و قصهشون رو خوب بخونیم! حتماً بیدار میشن و به کمکمون میان؛ مثل همیشه! 0 21 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/16 قصر سرخ جون هور 4.7 7 صفحۀ 2 ورود به قصر به معنای قدم زدن در مسیری خونین است. 0 2 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/16 قصر سرخ جون هور 4.7 7 صفحۀ 188 "همیشه این زنان که کشته میشن." 0 2 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/16 دختر خاکستر و هیولای زغالی جاناتان آکسییر 4.8 3 صفحۀ 195 «فکر کنم میخواست من رو نجات بده.» «با دادن کیف به تو؟» توبی گفت: «نه، خنگول. با دادن یه هدف به من. از اون لحظه به بعد، من باید زنده میموندم، مهم نبود اوضاع چهقدر بد میشد، چون اگه میمردم، اونوقت کسی نبود حواسش به نَن اسپارو باشه.» به آسمان نگاه کرد. هوا آنقدری صاف بود که نور ضعیف مهتاب دیده شود. «همیشه اینطوریه دیگه، نه؟ ما با نجات دادن بقیه نجات پیدا میکنیم.» 0 3
بریده کتابهای 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 2 ساعت پیش شوالیه های روشنایی وی.ای. شواب 4.0 1 صفحۀ 275 تنها چیزی که در زندگی اش می خواست این بود که جادو را بازگرداند...که دنیایش را از این مرگ تدریجی و غیر قابل بازگشت برهاند، مرگی که ابتدا نتیجه ی ترس از لندنی دیگر و بعد ترس از لندن خودش بود. تنها چیزی که هالند می خواست این بود که شاهد احیای دنیایش باشد. جان گرفتن دوباره اش. او با افسانه های "رویاهای" جادوگری که قدرت کافی برای این کار را داشت، آشنا بود. قدرت کافی برای این که هوا را به ریه های گرسنه شهر بازگرداند و تپش قلب در حال احتضارش را تندتر کند و.... 0 1 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 2 ساعت پیش اتحاد سایه ها ویکتوریا شواب 3.5 2 صفحۀ 131 «کل» حتما می گفت این کار غیرممکن است. چه کلمه بیهوده ای، در جهانی که جادو دارد. 0 1 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 2 ساعت پیش اتحاد سایه ها ویکتوریا شواب 3.5 2 صفحۀ 386 همه فکر می کنند من آرزوی مرگ دارم. اما من نمی خواهم بمیرم-مردن آسان است. نه، می خواهم زندگی کنم، اما نزدیک شدن به مرگ تنها راه برای تجربه احساس زنده بودن است. 0 1 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 دیروز دختری که بال درآورد آنا واترورث 0.0 صفحۀ 2 تو به اندازهی خدایان و شیاطین لایق پرواز کردن هستی.🕊 0 3 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 2 روز پیش زندگی نامرئی ادی لارو ویکتوریا شوآب 3.7 15 صفحۀ 75 شاید خدایان قدیم بزرگ باشند، اما نه مهرباناند و نه بخشنده. آنها مانند نور ماه روی آب یا سایههایی در طوفان، بیثبات و ناپایدارند. اگر اصرار داری از آنها کمک بخواهی، حواست را جمع کن: مراقب باش از آنها چه میخواهی و خودت را آماده کن که تاوان خواستهات را بدهی. و مهم نیست چقدر ناامیدی، یا مشکلت چقدر حاد است؛ هرگز به درگاه خدایانی که بعد از تاریکشدن هوا پاسخ میدهند، دعا نکن. 0 1 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 4 روز پیش داس مرگ؛ پژواک جلد 3 نیل شوسترمن 4.6 28 صفحۀ 288 «امید از دست نرفته؛ فقط گم شده.» 0 1 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/22 ارباب حلقه ها؛ یاران حلقه جی. آر. آر. تالکین 4.4 40 صفحۀ 235 «بسیاری از الفها در روزهای شادتر اینجا زندگی میکردند، زمانی که نامش «اِرهگیون» بود...» 0 1 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/22 هابیت و ارباب حلقه ها (مجموعهی چهار جلدی) جی. آر. آر. تالکین 4.3 1 صفحۀ 2 آراگورن فریاد زد: «مردگان کوهستان! به ندای پادشاهان پاسخ دهید! من وارث ایزیلدورم و شما را به پیمانتان فرا میخوانم. به عهد خود وفا کنید و یا برای همیشه در این جهان بیقرار بمانید! 0 2 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/22 سیلماریلیون جی. آر. آر. تالکین 4.6 17 صفحۀ 481 وقتی ملکور (مورگوت) در نبردی سخت، فینگولفین را از پای درآورد، قصد داشت جنازه ی او را خوراکِ گرگینه های خود کند. پس توروندور، شاه عقاب ها سر رسید و به صورتِ او چنگ انداخت و پیکر فینگولفین را از آنجا برد. این زخم همیشه بر صورتِ او باقی ماند. 0 2 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/22 ارباب حلقهها؛ دو برج جلد 2 جی. آر. آر. تالکین 4.5 15 صفحۀ 586 گندالف: ما در ژرفترین گودالها افتادیم و در تاریکی جنگیدیم… 0 1 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/22 داس مرگ؛ داس مرگ جلد 1 نیل شوسترمن 4.6 57 صفحۀ 59 غلبه بر مرگ ، بزرگترین دستاورد نوع بشر نبود. پایان دادن به دولت بود. 0 1 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/22 جادو هرگز نمی خوابد آنا شیهان 4.3 2 صفحۀ 372 اگه تاریخ رو نخونده باشی، چطور میتونی فرق بین عدالت و بیعدالتی رو تشخیص بدی؟ 0 2 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/22 دسته چهارم ربکا یاروس 4.4 1 صفحۀ 7 روز سربازگیری از همه روزهای دیگر مرگ بارتر است. شاید برای همین است که طلوع آفتاب امروز صبح خیلی زیباست؛ چون میدانم شاید آخرین طلوعی باشد که میبینم. 0 3 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/22 دسته چهارم ربکا یاروس 4.4 1 صفحۀ 7 اژدهای بیسوار تراژدی است و سوار بیاژدها مُرده.⚔ 0 6 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/20 سیرک میراندا کاسی بیسلی 4.5 4 صفحۀ 192 وقتی شاهد یک اتفاق جادویی هستید، مهمترین چیز این است که آن را تشخیص دهید، چون ممکن است فرصت دوبارهای به شما داده نشود. 0 1 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/20 مهمانخانه ی قاچاقچی ها کیت میلفورد 3.9 6 صفحۀ 87 برای انجام دادن هر کاری، هم راه درست وجود دارد و هم راه غلط. 0 1 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/20 جزیره ی دکتر لیبریس کریس گرابنستاین 3.3 9 صفحۀ 5 شخصیتهای داستانی توی صفحههای کتابها، آروم خوابیدن؛ و منتظرن... که اگه یه روزی بهشون احتیاج داشتیم، فقط کتابها رو باز کنیم و قصهشون رو خوب بخونیم! حتماً بیدار میشن و به کمکمون میان؛ مثل همیشه! 0 21 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/16 قصر سرخ جون هور 4.7 7 صفحۀ 2 ورود به قصر به معنای قدم زدن در مسیری خونین است. 0 2 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/16 قصر سرخ جون هور 4.7 7 صفحۀ 188 "همیشه این زنان که کشته میشن." 0 2 𝖕𝖆𝖗𝖆𝖉𝖎𝖘𝖊🔮 1403/9/16 دختر خاکستر و هیولای زغالی جاناتان آکسییر 4.8 3 صفحۀ 195 «فکر کنم میخواست من رو نجات بده.» «با دادن کیف به تو؟» توبی گفت: «نه، خنگول. با دادن یه هدف به من. از اون لحظه به بعد، من باید زنده میموندم، مهم نبود اوضاع چهقدر بد میشد، چون اگه میمردم، اونوقت کسی نبود حواسش به نَن اسپارو باشه.» به آسمان نگاه کرد. هوا آنقدری صاف بود که نور ضعیف مهتاب دیده شود. «همیشه اینطوریه دیگه، نه؟ ما با نجات دادن بقیه نجات پیدا میکنیم.» 0 3