بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

بریده‌ کتاب‌های کاهن معبد جینجا، داستان سفر ژاپن

بریدۀ کتاب

صفحۀ 108

یک دانشجوی ژاپنی دست بلند می‌کند و سوال‌ها را از خاور دور به خاورمیانه می‌کشاند: «من یک سوال درباره ایران دارم. فرق دولت اسلامی عراق و شام (داعش) با دولت اسلامی ایران چیست؟ مگه هر دو دولت اسلامی نیستند؟» با خودم فکر می‌کنم توضیح دادن تفاوت‌های شاخه‌های مختلف اسلام و نقش انقلاب اسلامی در این جریان‌ها و نقش آمریکا در تقویت تکفیری‌ها و مطالبی از این قبیل برای ژاپنی‌هایی که طبعاً فاصله زیادی با این موضوعات دارند چقدر سخت است. چیزی به ذهنم می‌رسد، تصمیم می‌گیرم این سوال سخت را با یک پاسخ نقض فیصله بدهم. بلافاصله می‌ایستم و می‌گویم: «من می‌خواهم به این سوال جواب بدهم.» و رو می‌کنم به فوجی‌موتو، استاد دانشگاه هیروشیما: - فرق بودایی‌های میانمار که هزاران نفر از مسلمان‌ها را زنده زنده سوزاندند و توی دریا ریختند با شما که بودایی هستید چیست؟ من می‌نشینم. برای چند ثانیه کسی چیزی نمی‌گوید. ژاپنی‌ها منتظر ترجمه حرف من بودند. مترجم خوشحال است که مجبور نیست استدلال‌های سخت و معرفتی را ترجمه کند. جمله من را به ژاپنی برمی‌گرداند و لبخند می‌زند. ژاپنی‌ها سر تکان می‌دهند و آهسته با هم حرف‌هایی را رد و بدل می‌کنند. دوستان ایرانی خوشحالند که یک جواب ساده توانسته از حیثیت آنها دفاع کند. مترجم رو به من با خنده می‌گوید: «شیر فهم شدند!»

بریدۀ کتاب

صفحۀ 126

روز سوم سفر قرار است سری به جزیره اوکونوشیما بزنیم. جزیره‌ای با گذشته اسرارآمیز که ژاپنی‌ها تا سال ۱۹۸۴ تلاش کرده بودند آن را کامل مخفی نگه دارند! مترجم گروه می‌گوید آنها حتی سال‌ها این جزیره را از روی نقشه ژاپن هم حذف کرده بودند! هدف اصلی، دیدن موزه ایست که در آن بخشی از داستان غم انگیز قربانیان سلاح‌های شیمیایی روایت شده است. ... وارد موزه می‌شویم. کل موزه مساحت کمتر از ۱۵۰ متر دارد. این نشان می‌دهد ژاپنی‌ها هیچ علاقه‌ای ندارند که درباره رفتارهای تاریخی خودشان حرف بزنند و به نظرم حق هم دارند. تازه اینجا متوجه اصل ماجرا می‌شوم. اوکونوشیما جزیره‌ایست که ژاپنی‌ها پیش از جنگ جهانی دوم در آن بمب‌های میکروبی و گازهای اعصاب و خردل تولید می‌کردند. کارگران کارخانه تولید بمب‌های میکروبی و گازهای شیمیایی کودکان و دانش آموزان بوده‌اند! عکس‌ها نشان دهنده گروه‌های متعدد دانش‌آموزی است که بی‌اطلاع از اهداف و ماهیت کارخانه، برای ابراز وفاداری و ادای دین خود به وطن، در این کارخانه هولناک کار کرده‌اند. کارخانه در سال ۱۹۲۹ در اوج بوده و ارتش ژاپن را به یکی از مخوف‌ترین ارتش‌های جهان تبدیل کرده است. ... در کمال ناباوری عکس‌هایی از قربانیان ایرانی در اثر بمب‌های شیمیایی عراق می‌رسم. عکس‌ها روی دیوار موزه نصب شده و زیر آن به حالت مبهمی نوشته شده که این‌ها قربانیان استفاده از این بمب‌ها در جنگ ایران و عراق هستند.

بریدۀ کتاب

صفحۀ 115

ژاپن با وسعت کم و جمعیت زیاد و کوهستان‌های دور از دسترس،جغرافیای عجیبی دارد که مردمانش را نسبت به زمین‌های قابل کشت حریص و حساس کرده است. هر جا قطعه زمینی پیدا شده است، ژاپنی‌ها آن را شالیزار کشت برنج کرده‌اند؛ زمین‌های نه چندان وسیع لابه‌لای کوه‌های نه چندان بلند. آنجا که نهری یا رود کوچکی عبور می‌کند و خاک را حاصل خیز کرده است، قطعاً شالیزاری هم وجود دارد. شالیزارها تا بلندترین جای ممکن قابل کشت در کوه پایه‌ها امتداد پیدا کرده‌اند. حالا در قلب تابستان،مزارع برنج به نهایت سبزی رسیده‌اند حتی با نسیم‌های کم جان خم می‌شوند و نور تند آفتاب را منعکس می‌کنند. بسیار بعید است که به صورت دیم کشت شده باشند. در واقع از ژاپنی‌های محتاط بعید است که بخواهند به شانس باریدن باران دل ببندند و روی احتمالات حساب باز کنند. آنچه از انسان ژاپنی شنیده‌ام،نسبتی با این نوع از امیدواری به آسمان ندارد. هرجا هم امید به احتمالات آسمانی رنگ ببازد، قاعدتاً دین هم کوچ می‌کند.

بریدۀ کتاب

صفحۀ 97

هیبا کوشا - بازمانده نود ساله جنایت هیروشیما - ادامه می‌دهد: «ما به سه دلیل از آمریکایی‌ها کینه نداریم و با آنها دشمنی نمی‌کنیم: یکی اینکه آمریکایی‌ها بعد از انفجار بمب به ما کمک کردند تا افراد مجروح را مداوا کنیم؛ هرچند که پول کمک‌هایشان را از ما گرفتند! دوم اینکه ما ژاپنی‌ها معتقدیم باید گذشته را به رودخانه ریخت و فراموش کرد! و. سه اینکه ما بودایی هستیم و بودایی‌ها به تقدیر اعتقاد دارند؛ بنابراین با خودمان گفتیم این تقدیر ما بوده که در چنین روزی به این وسیله کشته بشویم! بنابراین دلیلی ندارد که کینه آمریکایی‌ها را در دل داشته باشیم!» من به چشم‌های تنگ هیباکوشا دقیق می‌شوم تا شاید بفهمم این حرف‌ها را جدی می‌گوید یا به طنز و کنایه، شاید می‌خواهد سر شوخی را باز کند. ... دکتر موسوی طاقتش طاق می‌شود،روی پا می‌ایستد و می‌گوید: «اگر شما اینطور هستید که می‌گویید، پس چرا با کشورهایی مثل چین و کره دشمنی و جنگ کردید؟ آیا کشته شدن آنها هم تقدیرشان بود؟» ... فوجی موتو -استاد دانشگاه حاضر در جلسه- به کمک هیبا کوشا می‌آید. روی پا می‌ایستد و می‌گوید: «قلب این پیرمرد و همه ما مملو از کینه و غم است؛ ولی ما سکوت می‌کنیم و آن را علنی نمی‌کنیم، چون علنی کردن، کینه دشمنی جدیدی تولید می‌کند.» حرف‌های فوچی موتو اعتراف بزرگیست. گمان نمی‌کردم اینقدر زود از لاک خودشان بیرون بیایند و اعتراف کند که این سکوت از ترس است؛ البته اعتراف به ترس، پاسخ به حساب نمی‌آید، بلکه نوعی عذر تراشی است برای فرار از پاسخ دادن. ... هیباکوشا ادامه می‌دهد: «این‌ها حرف‌هایی است که به ما یاد داده‌اند تا بگوییم! ما بمب اتم را دوست داریم؛ چون این بمب اتم بود که به جنگ خاتمه داد!» نمی‌دانم دقیقاً چه چیزی باعث شد هیباکوشا لحنش را عوض کند و چنین اعترافی بکند؛ ولی انگار او با این جمله احساس و درک اصلی مردمش را بازگو می‌کند. جمله آخر هیباکوشا نوعی آبروریزی برای میزبان هم به حساب می‌آید.

بریدۀ کتاب

صفحۀ 11

راستش من بیشتر اهل تماشا هستم تا اهل گفتگو، سفر یعنی فرصت تماشا و فرصت تماشا یعنی همان لحظه زندگی. دقیق تر بگویم هر چند از تماشای دسته جمعی چیزی لذت میبرم ولی چندان حوصله معاشرت با آدمهای مختلف را ندارم؛ یعنی زیاد حرف زدن به طورکلی و فارغ از اینکه دربارۀ چه موضوعی باشد حوصله ام را سر می‌برد . حتی اگر سر بحثی را باز کنند همان اول کار باید حدس بزنم که این بحث چقدر طول میکشد و کوتاهترین راه برای پایان دادن به آن چیست؟ به همین دلیل برخلاف تصوری که دیگران از من دارند غالباً با مواضع طرف مقابلم موافقت میکنم تا از خیر توضیح دادن و استدلالهای اضافه بگذرد هر چند مدتها بعد از به کار بردن این ترفند متوجه شدم همین موافقت دلیل موجهی برای طرف مقابل است تا احساس کند میتواند با خیال راحت حرفهایش را ادامه بدهد شاید همین کافی باشد تا قضاوت کنید آدم درونگرایی هستم؛ با این برچسب مخالفتی ندارم اما به موازات از دست رفتن جوانی خودم را چاه کنی میبینم که هرچه بیشتر زمین وجودش را میشکافد و بیشتر فرو میرود به آنها که بالای سرچاه به جست و خیز مشغولند کمتر صدایش میرسد. #کاهن_معبد_جینجا