بریده‌ کتاب‌های سه شنبه ها با موری

بِهسا کیانی

2 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 83

امروز موری برای ما تمرین ساده ای در نظر گرفته است . از ما می‌خواهد پشت به هم بایستیم و بعد آنقدر به عقب متمایل شویم که اگر دانشجوی پشت سری مارا نگیرد ، به زمین بیوفتیم . برای بيشترمان تمرین دشواری است . نمی‌توانیم بیش از چند سانتی‌متر خودمان را به عقب ببریم . و در نهایت قبل از اینکه بیوفتیم منصرف می‌شویم و با شرمندگی می‌خندیم . سر انجام یکی از دانشجویان ، دختری لاغر و باریک اندام با موهای سیاه که پولوور سفید ماهیگیران را پوشیده است ، دستانش را ضربدری روی سینه‌اش می‌گذارد ، چشمانش را می‌بندد و بدون ترس خودش را به سمت عقب رها می‌کند . برای لحظه ای اطمینان داشتم که خیلی محکم به زمین می‌خورد ، اما این اتفاق نمی‌افتد و دانشجویی که پشت سرش ایستاده او را می‌گیرد . گروهی از دانشجويان با اشتیاق فریاد می‌زنند و بعضی ها هم دست می‌زنند . در نهایت موری در حالیکه لبخند می‌زند به دختر می‌گوید:《 می‌بینی، تو چشمانت را بستی ، تفاوتش در همین بود .》 گاه آنچه را می‌بینی باور نمی‌کنی . مجبوری آن چرا که احساس می‌کنی باور کنی و اگر قرار باشد کاری کنی که دیگران به تو اعتماد کنند ، باید احساس کنی که تو هم می‌توانی به آنها اعتماد کنی ، حتی وقتی در تاریکی هستی ، حتی وقتی سقوط می‌کنی . — سه شنبه ها با موری | میچ آلبوم