بریده‌ کتاب‌های آس و پاس های پاریس و لندن

بریدۀ کتاب

صفحۀ 240

داستان من در اینجا به پایان می رسد؛ بطور یکه خواندید داستانی عادی است ولی امیدوارم دست کم مانند یک دفتر خاطرات روزانه توجه شما را جلب کرده باشد سرگذشتی که نقل کردم حداقل پیام آور این واقعیت است که اگر بی پول باشید چنین سرنوشت و زندگی در انتظار شما هم خواهد بود. می خواهم روزی دنیا را بیشتر کشف کنم و بشناسم میخواهم مردمانی چون ماریو پدی و بیل را بخوبی و عمیقاً بشناسم و به روحیاتشان آگاه کردم ؛ مایلم بدانم در ژرفای روح ظرفشورها خانه بدوشان و سایر افراد این طبقه از اجتماع چه می‌گذرد تا بحال فقط با حاشیه فقر تماس داشته ام. حال میتوانم به یکی دو نکته ای که در روزهای فقر و نداری به آنها برخورده ام اشاره کنم: دیگر هرگز خانه بدوشان را میگساران بی سر پا و ماقبل گدایان که با دریافت یک پنس ممنون و مرهون می،شوند بحساب نخواهم آورد و هرگز از اینکه اشخاص بیکار فاقد انرژی و تحرک هستند شگفت زده نخواهم شد، مشتری سپاه رستگاری نخواهم ،شد لباسهایم را بگرو نخواهم گذاشت، از گرفتن آگهی هائیکه در خیابانها بدستم می دهند خودداری نخواهم کرد در رستورانهای درجه یک غذا نخواهم خورد. این برنامه آغاز زندگی من پس از تجربیاتی است که در این کتاب حکایت کردم.