بریده کتابهای شب های بی خوابی روژان صادقی 1403/10/11 شب های بی خوابی الیزابت هاردویک 3.6 4 صفحۀ 22 سرگرم تماشای برفوبوران بیرونم. گویی موقتاً صلحی عظیم برقرار شده و یکباره تمامی جدلها فیصله یافته باشد. در این برف خارقالعاده، مردم با لباسهای شگفتانگیزشان در گردشاند؛ کت قدیمی با یقه خز، کلاه پشمی، شال، چکمه، کفش چرمی پیادهروی که مثل مس میدرخشد. زیر تلألو زردرنگ چراغهای خیابان، شروع میکنی به تصور اینکه چهلپنجاه سال پیش از این چطور بوده. این سکون و سپیدی گسترده — حسرت گذشته و خیال شیرین در هوای صاف و ساکن و سفید... 0 11 روژان صادقی 1403/10/16 شب های بی خوابی الیزابت هاردویک 3.6 4 صفحۀ 90 خورشید به تعجیل غروب میکند، روشنای روز میمیرد؛ بگذار عشق بیدار بماند و فرصتی نصیب این شب بنما. 0 7 روژان صادقی 1403/10/16 شب های بی خوابی الیزابت هاردویک 3.6 4 صفحۀ 91 بیدهای مجنونِ شهر در تاریکی میدرخشند و با عزمی والا برای وفق دادن خودشان سرپا میمانند. آنجا هستند، همهجا، مصمم و امیدوار، مثل خنکا عصر در کویر. 0 29 روژان صادقی 1403/10/19 شب های بی خوابی الیزابت هاردویک 3.6 4 صفحۀ 137 بههرحال، شب خوبی است، چراکه به روز میانجامد، به کفش و جوراب و قهوه و مشقت و تکرار، به خصوص برای زن که شاید مشتاقانه منتظر است تا کارها را از سر بگیرد. 0 18 روژان صادقی 1403/10/13 شب های بی خوابی الیزابت هاردویک 3.6 4 صفحۀ 38 یک کلمه، یک صفت، و طرز ایستادن من، در حالی که یک جلد کتاب توماس مان را از قفسههای کتابخانه پایین میآورم کافی است تا کنجکاوی او را برانگیزد. اروس هزارتا رفیق دارد. 0 16
بریده کتابهای شب های بی خوابی روژان صادقی 1403/10/11 شب های بی خوابی الیزابت هاردویک 3.6 4 صفحۀ 22 سرگرم تماشای برفوبوران بیرونم. گویی موقتاً صلحی عظیم برقرار شده و یکباره تمامی جدلها فیصله یافته باشد. در این برف خارقالعاده، مردم با لباسهای شگفتانگیزشان در گردشاند؛ کت قدیمی با یقه خز، کلاه پشمی، شال، چکمه، کفش چرمی پیادهروی که مثل مس میدرخشد. زیر تلألو زردرنگ چراغهای خیابان، شروع میکنی به تصور اینکه چهلپنجاه سال پیش از این چطور بوده. این سکون و سپیدی گسترده — حسرت گذشته و خیال شیرین در هوای صاف و ساکن و سفید... 0 11 روژان صادقی 1403/10/16 شب های بی خوابی الیزابت هاردویک 3.6 4 صفحۀ 90 خورشید به تعجیل غروب میکند، روشنای روز میمیرد؛ بگذار عشق بیدار بماند و فرصتی نصیب این شب بنما. 0 7 روژان صادقی 1403/10/16 شب های بی خوابی الیزابت هاردویک 3.6 4 صفحۀ 91 بیدهای مجنونِ شهر در تاریکی میدرخشند و با عزمی والا برای وفق دادن خودشان سرپا میمانند. آنجا هستند، همهجا، مصمم و امیدوار، مثل خنکا عصر در کویر. 0 29 روژان صادقی 1403/10/19 شب های بی خوابی الیزابت هاردویک 3.6 4 صفحۀ 137 بههرحال، شب خوبی است، چراکه به روز میانجامد، به کفش و جوراب و قهوه و مشقت و تکرار، به خصوص برای زن که شاید مشتاقانه منتظر است تا کارها را از سر بگیرد. 0 18 روژان صادقی 1403/10/13 شب های بی خوابی الیزابت هاردویک 3.6 4 صفحۀ 38 یک کلمه، یک صفت، و طرز ایستادن من، در حالی که یک جلد کتاب توماس مان را از قفسههای کتابخانه پایین میآورم کافی است تا کنجکاوی او را برانگیزد. اروس هزارتا رفیق دارد. 0 16