بریدهای از کتاب کبوتران روی چمن اثر ولفگانگ کوپن
1403/11/26
صفحۀ 56
خانم برند قهوهٔ مکسول مینوشید. این قهوه را از یهودیها میخرید. از یهودیها، آن جماعت مومشکی که به آلمانی دستوپاشکسته حرف میزدند، نامطلوبها، بیگانهها، آوارههایی که ملامت از چشمهای سیاهتاب و تنیده از شبشان میبارید، آنها که دلشان میخواست دربارهٔ گاز و کندن قبر و محلهای اعدام در گرگومیش صبح حرف بزنند، مؤمنان، نجاتیافتگانی که نمیدانستند با این زندگی نجات دادهشده دیگر چه کنند، جز آنکه بر ویرانههای شهرهای بمبارانشده(چرا بمباران شدند؟ خدایا، چرا درهم کوبیده شدند؟ به عقوبت چه گناهی؟ آن پنج اتاق وورتسبورگ، خانهٔ کنار دامنهٔ جنوبی، چشمانداز مشرف به شهر، چشمانداز مشرف به دره، مایِن تابناک، آفتاب صبحگاهی افتاده بر بالکن، پیشوا در کنار دوچه، چرا؟) در دکههای کوچکِ بهسرعت سرپاشده، در مغازههای موقتیِ پِرپِری، اجناسی را بفروشند که مالیات و گمرکیشان داده نشده.
خانم برند قهوهٔ مکسول مینوشید. این قهوه را از یهودیها میخرید. از یهودیها، آن جماعت مومشکی که به آلمانی دستوپاشکسته حرف میزدند، نامطلوبها، بیگانهها، آوارههایی که ملامت از چشمهای سیاهتاب و تنیده از شبشان میبارید، آنها که دلشان میخواست دربارهٔ گاز و کندن قبر و محلهای اعدام در گرگومیش صبح حرف بزنند، مؤمنان، نجاتیافتگانی که نمیدانستند با این زندگی نجات دادهشده دیگر چه کنند، جز آنکه بر ویرانههای شهرهای بمبارانشده(چرا بمباران شدند؟ خدایا، چرا درهم کوبیده شدند؟ به عقوبت چه گناهی؟ آن پنج اتاق وورتسبورگ، خانهٔ کنار دامنهٔ جنوبی، چشمانداز مشرف به شهر، چشمانداز مشرف به دره، مایِن تابناک، آفتاب صبحگاهی افتاده بر بالکن، پیشوا در کنار دوچه، چرا؟) در دکههای کوچکِ بهسرعت سرپاشده، در مغازههای موقتیِ پِرپِری، اجناسی را بفروشند که مالیات و گمرکیشان داده نشده.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.