بریدۀ کتاب
1403/2/28
4.1
16
صفحۀ 39
بار پیرمرد سنگین و راهش رو به بالا بود. عرق میریخت. میکوشید که قامت خود را راست نگاه دارد. میکوشید که از تنگ نظری بپرهیزد. سعی داشت که دنیا را با چشم گشاده بنگرد و امروزش را با اندیشه فردا تباه نسازد. سعی داشت که از تیمار اسبانش که مایه آسودگی دل و جانش بود، دست نکشد، ولی گریبانش در چنگ نیروهای پلید زندگانی گرفتار بود.
بار پیرمرد سنگین و راهش رو به بالا بود. عرق میریخت. میکوشید که قامت خود را راست نگاه دارد. میکوشید که از تنگ نظری بپرهیزد. سعی داشت که دنیا را با چشم گشاده بنگرد و امروزش را با اندیشه فردا تباه نسازد. سعی داشت که از تیمار اسبانش که مایه آسودگی دل و جانش بود، دست نکشد، ولی گریبانش در چنگ نیروهای پلید زندگانی گرفتار بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.