بریدۀ کتاب

حسین وارث آدم
بریدۀ کتاب

صفحۀ 20

و من که خواسته‌ام مؤذن مذهب خویش باشم و حقیقت را قربانی هیچ مصلحتی نکنم و در نظام حاکم بر کویر، نگنجم و در نظم یکنواخت زمان، هم‌آواز همه و هم‌ساز همه نباشم، احساس کردم که خروسی بی‌محلم که شب و نیمه‌شب، بی‌هنگام، نعره بر‌می‌دارد و طلوع و غروب آفتاب خویش را فریاد می‌کشد.

و من که خواسته‌ام مؤذن مذهب خویش باشم و حقیقت را قربانی هیچ مصلحتی نکنم و در نظام حاکم بر کویر، نگنجم و در نظم یکنواخت زمان، هم‌آواز همه و هم‌ساز همه نباشم، احساس کردم که خروسی بی‌محلم که شب و نیمه‌شب، بی‌هنگام، نعره بر‌می‌دارد و طلوع و غروب آفتاب خویش را فریاد می‌کشد.

3

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.