بریدۀ کتاب

Mel.

دیروز

هزار خورشید تابان
بریدۀ کتاب

صفحۀ 382

مریم تعادلش را حفظ کرد و دسته بیل را محکم گرفت. آن را بالا برد. اسم رشید را صدا زد. می‌خواست او را ببیند. «رشید!» رشید سرش را بالا گرفت و نگاه کرد. مریم ضربه را زد. به شقیقه اش زد. ضربه، رشید را از روی لیلا به کناری انداخت.

مریم تعادلش را حفظ کرد و دسته بیل را محکم گرفت. آن را بالا برد. اسم رشید را صدا زد. می‌خواست او را ببیند. «رشید!» رشید سرش را بالا گرفت و نگاه کرد. مریم ضربه را زد. به شقیقه اش زد. ضربه، رشید را از روی لیلا به کناری انداخت.

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.