بریدۀ کتاب
کنار پیرمرد ایستادم و به او خیره شدم. آنقدر پیر بود که تمام صورتش چین و چروک داشت... جوان لبخندی زد و گفت: پسر جان، این پیرمرد، اعمال صالح توست. این پیرمرد نمازهای توست. هیچکس تنها راهی بهشت نمیشه. همه با اعمال خوب خودشان راهی میشن.
کنار پیرمرد ایستادم و به او خیره شدم. آنقدر پیر بود که تمام صورتش چین و چروک داشت... جوان لبخندی زد و گفت: پسر جان، این پیرمرد، اعمال صالح توست. این پیرمرد نمازهای توست. هیچکس تنها راهی بهشت نمیشه. همه با اعمال خوب خودشان راهی میشن.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.