بریدهای از کتاب باروت خیس اثر زهرا اسعدبلنددوست
1403/5/4
4.3
25
صفحۀ 143
بغضی غربتزده در گلو داشتم:« آخرش چی میشه؟» لبخندی تلخ زد:« آخرش؟! کی میدونه؟! اونایی که آخرش رو دیدن، هیچ وقت برنگشتن.»
بغضی غربتزده در گلو داشتم:« آخرش چی میشه؟» لبخندی تلخ زد:« آخرش؟! کی میدونه؟! اونایی که آخرش رو دیدن، هیچ وقت برنگشتن.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.