بریده‌ای از کتاب باروت خیس اثر زهرا اسعدبلنددوست

باروت خیس
بریدۀ کتاب

صفحۀ 143

بغضی غربت‌زده در گلو داشتم:« آخرش چی میشه؟» لبخندی تلخ زد:« آخرش؟! کی میدونه؟! اونایی که آخرش رو دیدن، هیچ وقت برنگشتن.»

بغضی غربت‌زده در گلو داشتم:« آخرش چی میشه؟» لبخندی تلخ زد:« آخرش؟! کی میدونه؟! اونایی که آخرش رو دیدن، هیچ وقت برنگشتن.»

37

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.