بریدهای از کتاب ام علاء؛ روایت زندگی ام الشهداء فخرالسادات طباطبایی اثر سمیه خردمند
1403/5/5
صفحۀ 38
برای زیارت آداب خاصی داشتم. حین سفر دور هم بودن و شلوغ کاری را دوست دارم اما پای زیارت که پیش میآید دلم میخواهد خودم باشم و خودش. رسیدم روبروی ضریح. دستهایی که به پنجره گره خورده بودند و به این راحتی جدا نمیشدند. درست یا غلطش را نمیدانم، اما معمولاً تلاشی برای رفتن کنار ضریح توی آن ازدحام نمیکنم. معتقدم گره را باید با دل زد نه با دست. حرفهایم را زدم و از دردهایم گفتم. امام صبورانه شنید.
برای زیارت آداب خاصی داشتم. حین سفر دور هم بودن و شلوغ کاری را دوست دارم اما پای زیارت که پیش میآید دلم میخواهد خودم باشم و خودش. رسیدم روبروی ضریح. دستهایی که به پنجره گره خورده بودند و به این راحتی جدا نمیشدند. درست یا غلطش را نمیدانم، اما معمولاً تلاشی برای رفتن کنار ضریح توی آن ازدحام نمیکنم. معتقدم گره را باید با دل زد نه با دست. حرفهایم را زدم و از دردهایم گفتم. امام صبورانه شنید.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.