بریدۀ کتاب
1402/4/9
صفحۀ 1
وقتی چیزی را گم می کنی،ممکن است بر اثر گذر زمان،گمشده را فراموش کنی.اما همیشه کتابی،عطری،لباسی،چیزی می بینی که ناگهان تو را از حفره ای رد می کند و می کشد به نُه توی خاطره ها؛می بردت به میقات آن گمشده و دوباره هوایی ات می کند.انگار زخمی را که تازه سربسته و خوب شده،دوباره نشتر می زند.من با خاطره محمد چنین بودم.هر کتابی که می خواندم،هر شعری که به دلم می نشست،با خودم می گفتم<کاش محمد بود و این کتاب را می خواند یا این شعر را می شنید.>
وقتی چیزی را گم می کنی،ممکن است بر اثر گذر زمان،گمشده را فراموش کنی.اما همیشه کتابی،عطری،لباسی،چیزی می بینی که ناگهان تو را از حفره ای رد می کند و می کشد به نُه توی خاطره ها؛می بردت به میقات آن گمشده و دوباره هوایی ات می کند.انگار زخمی را که تازه سربسته و خوب شده،دوباره نشتر می زند.من با خاطره محمد چنین بودم.هر کتابی که می خواندم،هر شعری که به دلم می نشست،با خودم می گفتم<کاش محمد بود و این کتاب را می خواند یا این شعر را می شنید.>
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.