بریدۀ کتاب

روشنا

1403/4/15

ژاک قضا و قدری و اربابش
بریدۀ کتاب

صفحۀ 107

ژاک- ارباب جان، آدم نمی‌داند در زندگی از چه خوش‌حال باشد و از چه غمگین. به دنبال خیر، شر می‌آید و به دنبال شر، خیر. ما زیر آنچه آن بالا نوشته شده در جهالت به سر می‌بریم و آرزوها و خوش‌حالی‌ها و ناراحتی‌هایمان یکی از دیگری احمقانه‌تر است. وقتی گریه می‌کنم اغلب به این نتیجه می‌رسم که ابلهم. ارباب- وقتی می‌خندی چطور؟ ژاک- باز هم فکر می‌کنم ابلهم؛ با این حال نه می‌توانم جلو گریه‌ام را بگیرم و نه جلو خنده‌ام را. و همین کفری‌ام می‌کند.

ژاک- ارباب جان، آدم نمی‌داند در زندگی از چه خوش‌حال باشد و از چه غمگین. به دنبال خیر، شر می‌آید و به دنبال شر، خیر. ما زیر آنچه آن بالا نوشته شده در جهالت به سر می‌بریم و آرزوها و خوش‌حالی‌ها و ناراحتی‌هایمان یکی از دیگری احمقانه‌تر است. وقتی گریه می‌کنم اغلب به این نتیجه می‌رسم که ابلهم. ارباب- وقتی می‌خندی چطور؟ ژاک- باز هم فکر می‌کنم ابلهم؛ با این حال نه می‌توانم جلو گریه‌ام را بگیرم و نه جلو خنده‌ام را. و همین کفری‌ام می‌کند.

131

12

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.