بریده‌ای از کتاب هر دو در نهایت می میرند اثر آدام سیلورا

y.s

y.s

1403/5/30

بریدۀ کتاب

صفحۀ 107

پام به یکی از پله‌ها گیر کرد و پهن زمین شدم. گفتم: «مثل بچه‌ها افتادم.» روفوس شانه‌اش را بالا انداخت: «بهتره به جلو بیفتی تا به عقب.»

پام به یکی از پله‌ها گیر کرد و پهن زمین شدم. گفتم: «مثل بچه‌ها افتادم.» روفوس شانه‌اش را بالا انداخت: «بهتره به جلو بیفتی تا به عقب.»

56

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.