بریدهای از کتاب هر دو در نهایت می میرند اثر آدام سیلورا
1403/5/30
صفحۀ 107
پام به یکی از پلهها گیر کرد و پهن زمین شدم. گفتم: «مثل بچهها افتادم.» روفوس شانهاش را بالا انداخت: «بهتره به جلو بیفتی تا به عقب.»
پام به یکی از پلهها گیر کرد و پهن زمین شدم. گفتم: «مثل بچهها افتادم.» روفوس شانهاش را بالا انداخت: «بهتره به جلو بیفتی تا به عقب.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.