بریدۀ کتاب

FatemehSadat

1403/2/21

بریدۀ کتاب

صفحۀ 132

لونا شروع به صحبت کرد و گفت:به نظرم باید چیزی بگیم با اجازه بقیه، من اول شروع میکنم. از آن جا که همه به او نگاه کردند، خطاب به جسد جن در ته گور چنین گفت:ازت بی نهایت ممنونم،دابی،که منو از اون زیرزمین نجات دادی.انصاف نبود که با اون همه خوبی و شجاعت بمیری.هیچوقت کاری رو که برامون کردی از یاد نمیبرم.امیدوارم که روحت شاد باشه. لونا رویش را برگرداند و امیدوارانه به رون نگاه کرد و او نیز صدایش را صاف کرد و با صدایی دورگه گفت:آره خیلی ممنون دابی.دین زیر لب گفت:ممنونیم. هری آب دهانش را فرو داد و گفت: خداحافظ، دابی.

لونا شروع به صحبت کرد و گفت:به نظرم باید چیزی بگیم با اجازه بقیه، من اول شروع میکنم. از آن جا که همه به او نگاه کردند، خطاب به جسد جن در ته گور چنین گفت:ازت بی نهایت ممنونم،دابی،که منو از اون زیرزمین نجات دادی.انصاف نبود که با اون همه خوبی و شجاعت بمیری.هیچوقت کاری رو که برامون کردی از یاد نمیبرم.امیدوارم که روحت شاد باشه. لونا رویش را برگرداند و امیدوارانه به رون نگاه کرد و او نیز صدایش را صاف کرد و با صدایی دورگه گفت:آره خیلی ممنون دابی.دین زیر لب گفت:ممنونیم. هری آب دهانش را فرو داد و گفت: خداحافظ، دابی.

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.