بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 52

شهاب با رفتن امیر رو به سینا که متفکر نشسته بود گفت: _برات شربت بیارم! _تو خورشتا رو تو ماستا نریز شربت پیشکش!زاغ سیاه زن های این موسسه رو چوب زدنم‌ شد شغل!هر چی تو نوجوونی خطا نکردیم حالا باید خطای آبجیای این مملکت رو جمع کنیم! شهاب نچ بلندی کرد و گفت: _به جای غرغر کردن بشین صلواتای نذری که از عملیات قبلی رو دستت مونده بگو،خدا هم چشم چارت رو که به سیاهیا دوختی روشن میکنه!

شهاب با رفتن امیر رو به سینا که متفکر نشسته بود گفت: _برات شربت بیارم! _تو خورشتا رو تو ماستا نریز شربت پیشکش!زاغ سیاه زن های این موسسه رو چوب زدنم‌ شد شغل!هر چی تو نوجوونی خطا نکردیم حالا باید خطای آبجیای این مملکت رو جمع کنیم! شهاب نچ بلندی کرد و گفت: _به جای غرغر کردن بشین صلواتای نذری که از عملیات قبلی رو دستت مونده بگو،خدا هم چشم چارت رو که به سیاهیا دوختی روشن میکنه!

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.