بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

کوثر فیروزآبادی

@F.soltani

11 دنبال شده

29 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                اشتباهی که من کردم این بود که اول عملیات احیا رو خوندم،بعد آبی نفتی رو.و خب،بعد از اون روایت جذاب و بی نظیر عملیات احیا،این دیگه خیلی به دلم نمی چسبید.😅
با این حال،چیزی که باعث می شد تا آخر کتاب رو ول نکنم،چیزی بود که اصطلاحا بهش میگن درونمایه یا محتوای داستان.یعنی درسته که کیفیت خود کتاب،اشکالاتی داشت_که خواهم گفت_ولی خود شخصیت مهندس عمرانی،به حدی منو مجذوب خودش کرد که با اشکالات کتاب ساختم و به خوندن ادامه دادم.و در تمام لحظاتی که مشغول خواندن کتاب بودم،غرق شخصیتی تلاشگر،با اراده،متفاوت و خلاق بودم و این،باعث شد در نهایت خوشحال باشم که کتاب رو خوندم.
درباره سبک روایت کتاب،دو نکته وجود داره.اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که جملات کتاب طوری بودند که انگار از دفتر خاطرات شخصی راوی برداشته شده بودند و موضوعی به نام 《مخاطب》 توی اون ها در نظر گرفته نشده بود.این نمیدونم ضعف کتابه یا چی،ولی برای من که زیاد مطلوب نبود.
نکته دوم،استفاده زیاد از اصطلاحات مهندسیه،چیزی که باعث شد بعد از چند فصل اول و بعد از اینکه راوی در یک کارخونه مشغول به کار شد،سرعت خوندن من یواش یواش کم بشه.برای مخاطب عادی ای که هیچ سررشته ای از این رشته نداره،این موضوع به شدت عذاب آوره و خوندن کتاب رو سخت می کنه.با این حال اکه کمی حوصله به خرج بدید،قابل تحمله.😉
        
                خب،مطمئنا اینکه کتابی رو باز کنی و بعد از چند صفحه جلو رفتن بفهمی داره یکی از معضلات بزرگ ذهنت رو مطرح می کنه اتفاق جذابیه نه؟همون مسئله همیشگی:مرز بین خانواده داری و فعالیت اجتماعی برای زنان کجاست؟
علی رغم ذوق ابتدای کار،از نتیجه چندان راضی نبودم.مسئله خیلی دقیق و تئوری وار طرح شده بود،و برای من مخاطب این توقع ایجاد شده بود که پاسخم رو هم به شکل یه تئوری دریافت کنم.نه اینکه در روایت آخر،یک خانمی به شکل قهرمان پیدا بشه و گفته بشه که ایناهاش،این همه حرف زدیم و طرح مسئله کردیم،انتهاش شد این خانم که با توجه به مبانی و سوالات ما یه نمونه موفق زن فعال در جامعه است و همه اهداف ما رو محقق کرده!خب اگر ما دنبال این بودیم که بفهمیم به چه انسانی باید تبدیل بشیم آیا بیکار بودیم که بشینیم صد و خرده ای صفحه کتاب بخونیم؟آیا پیدا کردن یک نمونه موفق زن در جامعه کار خیلی سختیه؟غیر از اینه که الگوی موفق رو با یه سرچ ساده میشه پیدا کرد؟مخاطب این کتاب دنبال اینکه بفهمه چی باید بشه نیست،دنبال اینه که بفهمه چطور باید به اون تبدیل شد!
نکته دیگه این بود که طی نتیجه گیری،حتی یدونه از مسائل ریز و درشتی که در روایات دیگه مطرح شده بود لحاظ نشد.یعنی گفته شد که خب،گره ذهنی من باز شد،من دیگه مسئله حل نشده ای ندارم،اما اینکه توضیح بیشتری داده نشد باعث شد که اون مسائل هنوز در ذهن مخاطب مجهول باقی بمونه.یعنی که ما فهمیدیم اوکی،این مشکل الان حل شد،خب چگونه؟بر چه اساس؟اصلا چرا باید پاسخش این باشه؟مثل اینکه معلم دو خط سوال ریاضی بنویسه،بعد جلو جوابش یک کلام بنویسه ۵،هیچیم راجع به اینکه چطور جوابش رو به دست آورد نده.این باعث میشه مخاطب حس کنه همه مدت درحال وقت تلف کردن بوده و هیچ فرقی با زمانی که کتاب رو نخونده بود نکرده.
در هر صورت ایده داستان خوب و نوع پرداختش جالب بود،اما افسوس که یه نتیجه گیری پر باگ می‌تونه اثر همه اونا رو خنثی کنه....
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                دوست داشتم پیش از اتمام آذرگان،نقد تند و آتشینم درباره آبانگان رو بنویسم،اما فرصت نشد و آذرگان شد آبی روی آتش.نسبت به دو جلد قبلی بسیار زیبا تر بود. شاهد روند عاقلانه تر و پخته تری از اتفاقات بودیم،که جای خالی‌اش در دو جلد قبلی کاملا حس می شد.نویسنده به زیبایی احساسات قابل درکی رو برای شخصیت ها ترسیم می کرد و با بیان شرایط،مخاطب رو وادار به فکر روی مسئله مطرح در داستان می کرد.همچنین پررنگ شدن نقش تاریخ و سیاست،رنگ و بوی دیگری به داستان داد.فقط چند نکته وجود داشت:

1.ابتدای داستان.کتاب شروع بسیار ضعیفی داشت.چطور ممکنه همزمان با مرگ کارن،نازآفرین هم بیمار بشه و از دنیا بره؟!و از اون مهم تر....چطور ممکنه از این دو رویداد مهم آنقدر بی اهمیت جلوه کنند و با این سرعت ازشون عبور بشه؟!و به همین سرعت دایانا بیخیال مرزبانی بشه و بریم به سوی تیسفون!این احساس که نویسنده ابتدای داستان رو کاملا از روی اجبار نوشته که فقط تموم بشه کاملا واضحه.
2.در قسمتی از داستان،شاهد عذاب وجدان دایانا برای ازدواج با پوریا بودیم.ابتدای کار قابل فهم بود،اما به مرور به حالتی رسیدیم که وجود این احساس،با رفتار های دایانا دچار تناقض شد.یعنی شما میدیدی دایانا در حال توصیفات عاشقانه پوریا و فاز همه چی آرومه من چقدر خوشحالم،بعد یهو اون وسط یه اسمی هم از کارن میاورد و میگفت من عذاب وجدان دارم!خب تو این حالت طبیعیه که برا مخاطب یه حالت:«وات د فاز؟»به وجود بیاد و نتونه درک کنه.
3.یکی از اعصاب خرد کن ترین موارد موجود در داستان،شخصیت تک بعدی مهین بانو بود.هر چقدر در آبانگان این شخصیت قوی و زیبا ترسیم شده بود،توی این جلد حکم وصله اضافه ای داشت تو داستان.میفهمم که قرار بوده پروتا و گره انداز داستان باشه،ولی متاسفانه شباهتی به چیزی که باید نداشت.
با همه اینا...خوندن این مجموعه یکی از جذاب ترین تجربه های کتابخوانیم بود.با تک تک دیالوگ های ظریف شخصیت ها کیف کردم و با توصیفات حیرت آور و زیبا هم همینطور.امیدوارم از این نویسنده آثار بیشتری ببینیم.😉
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                ابتدای کار،تکلیفمان را با کتاب روشن کنیم.این یک رمان تاریخی‌ست؟از آنجا که تاریخ،جز وسیله ای برای فضا سازی و توصیفات احساسی در این کتاب نبوده،من که شخصا چنین فکر نمی کنم.با این حال اگر تاریخی هم هست،من فعلا قصد پرداختن به آن را ندارم.
هرگز،هرگز فکر نمی کردم روزی حاضر به خوندن کتابی بشم که عشق و احساس مبنای اولیه‌اش باشد.
ابتدای کتاب که حس:«این چه مسخره بازی ایه»دست از سرم بر نمی داشت.میانه کتاب،داستان به پیچیدگی خاصی رسید و من از خواندنش لذت بردم،اما آخر کار....وضعیت طوری بود که هر صفحه که میخوندم شرایط موجود در داستان ۱۸۰ درجه دچار تغییر می شد.و این به حدی اعصاب خرد کن بود که فقط می خواندم تا بفهمم پایان کار به کجا می رسد،و لذت خود داستان پودر شد کاملا،و در یک نیمه شب تابستانی به سر انجام رسید.
با همه اینها!هیچ قسمت کتاب برای من درک شدنی نبود.ابدا نمی توانم درک کنم که چطور انسانی می تواند به اندازه دایانا غیر منطقی باشد؟!آنقدر احساساتی و بی اراده که راه درست و غلط را تشخیص بدهد اما برای خودش توجیه الکی کند و همان راه غلط را پیش بگیرد.اگر دایانا با تفاوت هایش با بقیه دختر ها قرار بوده نماد یک دختر جوان متمدن باشد پس...وای به حال تمدن!و پوریا نیز از آن غیر قابل باور تر.اگر این رمان واقعا رمان تاریخی باشد،پس نقش پوریا ننگی‌ست برای پادشاهان ساسانی.
و در آخر...این کتاب را به دسته انسان های عاطفی تر و احساسی تر توصیه می کنم،از خواندنش لذت فراوانی خواهند برد.اما اگر کسی هست که بار منطقی ذهنش بیشتر است،بهتر است سراغ آن نیاید.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها

            اشتباهی که من کردم این بود که اول عملیات احیا رو خوندم،بعد آبی نفتی رو.و خب،بعد از اون روایت جذاب و بی نظیر عملیات احیا،این دیگه خیلی به دلم نمی چسبید.😅
با این حال،چیزی که باعث می شد تا آخر کتاب رو ول نکنم،چیزی بود که اصطلاحا بهش میگن درونمایه یا محتوای داستان.یعنی درسته که کیفیت خود کتاب،اشکالاتی داشت_که خواهم گفت_ولی خود شخصیت مهندس عمرانی،به حدی منو مجذوب خودش کرد که با اشکالات کتاب ساختم و به خوندن ادامه دادم.و در تمام لحظاتی که مشغول خواندن کتاب بودم،غرق شخصیتی تلاشگر،با اراده،متفاوت و خلاق بودم و این،باعث شد در نهایت خوشحال باشم که کتاب رو خوندم.
درباره سبک روایت کتاب،دو نکته وجود داره.اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که جملات کتاب طوری بودند که انگار از دفتر خاطرات شخصی راوی برداشته شده بودند و موضوعی به نام 《مخاطب》 توی اون ها در نظر گرفته نشده بود.این نمیدونم ضعف کتابه یا چی،ولی برای من که زیاد مطلوب نبود.
نکته دوم،استفاده زیاد از اصطلاحات مهندسیه،چیزی که باعث شد بعد از چند فصل اول و بعد از اینکه راوی در یک کارخونه مشغول به کار شد،سرعت خوندن من یواش یواش کم بشه.برای مخاطب عادی ای که هیچ سررشته ای از این رشته نداره،این موضوع به شدت عذاب آوره و خوندن کتاب رو سخت می کنه.با این حال اکه کمی حوصله به خرج بدید،قابل تحمله.😉