بریدۀ کتاب
1403/6/10
صفحۀ 96
هر کودکی با درجات مختلف مشتاق رسیدن به بزرگسالی است و ترک خانه، این آشیانهی سرکوبگر. رفتن! بهسوی زندگی واقعی! در دل این جهان پهناور. بهسوی زندگی به سیاقی که خود میخواهد. بهوقتش به مراد خود میرسد. و چند صباحی فریفتهی چشماندازهای تازه و سرگرم ساختن آشیانهای از آن خود و برساختن واقعیت خودش میشود. بعد، یک روز، وقتی که واقعیت جدید تحت کنترل او در آمده و شرایط دلخواهش فراهم شده، ناگهان درمییابد که دیگر اثری از آشیانهی سابقش نمانده و کسانی که به او زندگی بخشیدند، مُردهاند. آن روز احساس میکند معلولی است بدون علت. عظمتِ فقدانْ وضعیت را از درک او خارج میکند. ذهنش که به دست این فقدان عریان شده، منقبض میشود و این امر عظمت فقدان را بیشتر میکند. درمییابد که جستوجوی «زندگی واقعی» در جوانی، عزیمتش از آشیانه، آن آشیانه را بیدفاع بر جای گذاشته است. این خودش بهقدر کافی بد است، ولی کماکان میتواند تقصیر را به گردن طبیعت بیندازد. آنچه نمیتواند به گردن طبیعت بیندازد، کشف این مسئله است که دستاورد او و واقعیت برساختهاش بهاندازهی واقعیت آشیانهای که رها کرده نیز اعتبار ندارد. که اگر زمانی چیزی واقعی در زندگیاش وجود داشته، اتفاقاً همان آشیانه بوده، سرکوبگر و خفقانآور، که عاجزانه میخواسته از آن بگریزد. چرا که دیگران ساخته بودندش، همان کسانی که به او زندگی بخشیده بودند و نه خودش، که بهخوبی قدر و منزلت کار خودش را میشناسد و گویی از زندگیای که به او داده شده فقط استفاده میکند.
هر کودکی با درجات مختلف مشتاق رسیدن به بزرگسالی است و ترک خانه، این آشیانهی سرکوبگر. رفتن! بهسوی زندگی واقعی! در دل این جهان پهناور. بهسوی زندگی به سیاقی که خود میخواهد. بهوقتش به مراد خود میرسد. و چند صباحی فریفتهی چشماندازهای تازه و سرگرم ساختن آشیانهای از آن خود و برساختن واقعیت خودش میشود. بعد، یک روز، وقتی که واقعیت جدید تحت کنترل او در آمده و شرایط دلخواهش فراهم شده، ناگهان درمییابد که دیگر اثری از آشیانهی سابقش نمانده و کسانی که به او زندگی بخشیدند، مُردهاند. آن روز احساس میکند معلولی است بدون علت. عظمتِ فقدانْ وضعیت را از درک او خارج میکند. ذهنش که به دست این فقدان عریان شده، منقبض میشود و این امر عظمت فقدان را بیشتر میکند. درمییابد که جستوجوی «زندگی واقعی» در جوانی، عزیمتش از آشیانه، آن آشیانه را بیدفاع بر جای گذاشته است. این خودش بهقدر کافی بد است، ولی کماکان میتواند تقصیر را به گردن طبیعت بیندازد. آنچه نمیتواند به گردن طبیعت بیندازد، کشف این مسئله است که دستاورد او و واقعیت برساختهاش بهاندازهی واقعیت آشیانهای که رها کرده نیز اعتبار ندارد. که اگر زمانی چیزی واقعی در زندگیاش وجود داشته، اتفاقاً همان آشیانه بوده، سرکوبگر و خفقانآور، که عاجزانه میخواسته از آن بگریزد. چرا که دیگران ساخته بودندش، همان کسانی که به او زندگی بخشیده بودند و نه خودش، که بهخوبی قدر و منزلت کار خودش را میشناسد و گویی از زندگیای که به او داده شده فقط استفاده میکند.
نظرات
1403/6/11
این طولانیترین بریدهای بود که تا حالا دیدم.😅 دوتا صفحه رو بریدی قشنگ... جالب هم بود البته.
1
پواد پایت
1403/6/13
0