بریدهای از کتاب حکایت حال: گفتگو با احمد محمود اثر لیلی گلستان
1403/4/19
صفحۀ 53
بیشتر، صبحها مینویسم. در گذشته که کار میکردم، شبها مینوشتم. امروز که به صورت حرفهای کار میکنم، روزها مینویسم. به خودم عادت دادهام که منظم کار کنم. حتماً هر روز چند صفحه باید بنویسم، حتی اگر روز بعد همه را پاره کنم و دور بریزم. نوشتن برای من تبدیل شده به یک فریضه، که اگر ننویسم انگار چیزی را گم کردهام. مثل مؤمنی که نمازش دیر شود. هر روز صبح از خواب که بیدار میشوم، مینشینم پای کار. در گذشته گاهی تا ساعت دو و سه بعد از نیمه شب مینوشتم. یادم هست یک پنجشنبه غروب نشستم پای نوشتن و تا ظهر روز بعد نوشتم.
بیشتر، صبحها مینویسم. در گذشته که کار میکردم، شبها مینوشتم. امروز که به صورت حرفهای کار میکنم، روزها مینویسم. به خودم عادت دادهام که منظم کار کنم. حتماً هر روز چند صفحه باید بنویسم، حتی اگر روز بعد همه را پاره کنم و دور بریزم. نوشتن برای من تبدیل شده به یک فریضه، که اگر ننویسم انگار چیزی را گم کردهام. مثل مؤمنی که نمازش دیر شود. هر روز صبح از خواب که بیدار میشوم، مینشینم پای کار. در گذشته گاهی تا ساعت دو و سه بعد از نیمه شب مینوشتم. یادم هست یک پنجشنبه غروب نشستم پای نوشتن و تا ظهر روز بعد نوشتم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.