بریدۀ کتاب

به امید دل بستم
بریدۀ کتاب

صفحۀ 35

حقیقت این است که من به هیچ عنوان از شب نمی‌ترسم. من در شب زندگی میکنم چشم هایت کم کم به شب عادت می‌کنند. دست هایت به اینکه بوسیده نشوند عادت میکنند و قلبت بی حس می شود و همان طور هم می‌ماند شب آن طور که فکر میکنم دشمن من نیست. وقتی خورشیدت خاموش میشود، ناخود آگاه شب از راه می رسد.

حقیقت این است که من به هیچ عنوان از شب نمی‌ترسم. من در شب زندگی میکنم چشم هایت کم کم به شب عادت می‌کنند. دست هایت به اینکه بوسیده نشوند عادت میکنند و قلبت بی حس می شود و همان طور هم می‌ماند شب آن طور که فکر میکنم دشمن من نیست. وقتی خورشیدت خاموش میشود، ناخود آگاه شب از راه می رسد.

22

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.