بریده‌ای از کتاب خرداد بود که خلیج یخ زد اثر سورن کریمی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 46

راعی‌فرد هر جای زندگی‌اش را نگاه می‌کرد، تصمیمات پدرش را می‌دید؛ خانه‌اش نزدیک خانه‌ی پدر، ماشینش همان رنگ ماشین پدر، همسرش به سلیقه‌ی پدر، حتی ریشش به‌اندازه‌ای که پدر صلاح می‌دید کوتاه می‌شد و راعی‌فرد چهل‌وسه سالش بود. ‌‌ آن‌قدر احساس حقارت می‌کرد و آن‌قدر خودش را ضعیف می‌دانست که دلش می‌خواست فقط یک‌چیز، فقط یک‌چیز به اراده‌ی خودش اتفاق بیفتد.

راعی‌فرد هر جای زندگی‌اش را نگاه می‌کرد، تصمیمات پدرش را می‌دید؛ خانه‌اش نزدیک خانه‌ی پدر، ماشینش همان رنگ ماشین پدر، همسرش به سلیقه‌ی پدر، حتی ریشش به‌اندازه‌ای که پدر صلاح می‌دید کوتاه می‌شد و راعی‌فرد چهل‌وسه سالش بود. ‌‌ آن‌قدر احساس حقارت می‌کرد و آن‌قدر خودش را ضعیف می‌دانست که دلش می‌خواست فقط یک‌چیز، فقط یک‌چیز به اراده‌ی خودش اتفاق بیفتد.

189

13

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.