بریده‌ای از کتاب مرا پیدا کن اثر معصومه رامهرمزی

مرا پیدا کن
بریدۀ کتاب

صفحۀ 98

زندگی در برج شمیران با این شرایط، از نظر او اشکالی نداشت؛ ولی زندگی در مجتمع پزشکان اُزگل را مطلوب نمی‌دانست! مهدی شعار ساده‌زیستی می‌داد، اما در عمل دنبال زندگی لاکچری می‌رفت! همیشه به مادر شوهرم خورده می‌گرفتم که چرا مهدی را لوس بار آورده‌اند. همه چیز داشت و از هیچ چیز راضی نبود. مهدی همیشه به پدر و مادرش غُر می‌زد که چرا در دوران بچگی تنها بوده است. بعد که با من ازدواج کرد، همین دلخوری‌ها را برای من تکرار می‌کرد. خیلی سعی کردم که داشته‌هایش را به یادش بیاورم. یکی دو بار به او گفتم: «مهدی، ما سه تا خواهر و برادر بودیم. در کل دوره کودکی با خواهرم یک عروسک شریکی داشتم. تو تلسکوپ و میکرسکوپ داشتی، دستگاه ضبط و پخش، کتابخانه بزرگ با کلی کتاب و یک اتاق مستقل با همه امکانات. چرا اینقدر به پدر و مادرت غُر می‌زنی و به آنها عذاب وجدان میدی؟!» او در جواب من می‌گفت: «این همه امکانات داشتم، ولی از صبح تا شب توی خونه تنها بودم. هم‌زبون و هم‌بازی نداشتم. خودم بودم و خودم.»

زندگی در برج شمیران با این شرایط، از نظر او اشکالی نداشت؛ ولی زندگی در مجتمع پزشکان اُزگل را مطلوب نمی‌دانست! مهدی شعار ساده‌زیستی می‌داد، اما در عمل دنبال زندگی لاکچری می‌رفت! همیشه به مادر شوهرم خورده می‌گرفتم که چرا مهدی را لوس بار آورده‌اند. همه چیز داشت و از هیچ چیز راضی نبود. مهدی همیشه به پدر و مادرش غُر می‌زد که چرا در دوران بچگی تنها بوده است. بعد که با من ازدواج کرد، همین دلخوری‌ها را برای من تکرار می‌کرد. خیلی سعی کردم که داشته‌هایش را به یادش بیاورم. یکی دو بار به او گفتم: «مهدی، ما سه تا خواهر و برادر بودیم. در کل دوره کودکی با خواهرم یک عروسک شریکی داشتم. تو تلسکوپ و میکرسکوپ داشتی، دستگاه ضبط و پخش، کتابخانه بزرگ با کلی کتاب و یک اتاق مستقل با همه امکانات. چرا اینقدر به پدر و مادرت غُر می‌زنی و به آنها عذاب وجدان میدی؟!» او در جواب من می‌گفت: «این همه امکانات داشتم، ولی از صبح تا شب توی خونه تنها بودم. هم‌زبون و هم‌بازی نداشتم. خودم بودم و خودم.»

11

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.