بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 17

ناگهان اتفاق افتاد. اول دلم آب شد، شد اشک و از چشمانم چکید. بعد خشم و نفرتی بی سابقه جایش را پر کرد. یک جور بیزاری حس می‌کردم.همه در حقم نامردی کردند. دستم می‌رسید از همه انتقام می‌گرفتم. انتقام چی؟ آن لحظه نمی‌دانستم، اما سرشار از کینه و بغض بودم. از مردم و دنیا که نمی‌توانستم انتقام بگیرم. از خودم چه؟ از خودم که می‌توانستم بگیرم...

ناگهان اتفاق افتاد. اول دلم آب شد، شد اشک و از چشمانم چکید. بعد خشم و نفرتی بی سابقه جایش را پر کرد. یک جور بیزاری حس می‌کردم.همه در حقم نامردی کردند. دستم می‌رسید از همه انتقام می‌گرفتم. انتقام چی؟ آن لحظه نمی‌دانستم، اما سرشار از کینه و بغض بودم. از مردم و دنیا که نمی‌توانستم انتقام بگیرم. از خودم چه؟ از خودم که می‌توانستم بگیرم...

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.