بریدۀ کتاب

آخرین نبرد
بریدۀ کتاب

صفحۀ 248

دست آخر، تک شاخ لُب کلام را درباره آنچه همه حس می‌کردند، گفت. با سم پای راست جلو به زمین کوبید و شیهه‌ای کشید و گفت: «بالاخره رسیدم خانه! این سرزمین واقعی من است! من متعلق به اینجایم. این همان سرزمینی است که تمام عمر دنبالش می‌گشتم، گو اینکه تا امروز خودم هم نمی‌دانستم. دلیل آنکه عاشق نارنیای قبلی بودیم، این بود که شبیه اینجا بود. بری... هی... هی! بیایید برویم بالاتر، برویم جلوتر! »

دست آخر، تک شاخ لُب کلام را درباره آنچه همه حس می‌کردند، گفت. با سم پای راست جلو به زمین کوبید و شیهه‌ای کشید و گفت: «بالاخره رسیدم خانه! این سرزمین واقعی من است! من متعلق به اینجایم. این همان سرزمینی است که تمام عمر دنبالش می‌گشتم، گو اینکه تا امروز خودم هم نمی‌دانستم. دلیل آنکه عاشق نارنیای قبلی بودیم، این بود که شبیه اینجا بود. بری... هی... هی! بیایید برویم بالاتر، برویم جلوتر! »

9

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.