بریدۀ کتاب
1403/4/29
2.0
1
صفحۀ 68
وقتی پدر، دوچرخهاش را برداشته و مابین حصارهای خروجی دهکده ناپدید میشود، افکارم با او میروند و متوجه میشوم که خیلی دوستش دارم و میترسم او را از دست بدهم.
وقتی پدر، دوچرخهاش را برداشته و مابین حصارهای خروجی دهکده ناپدید میشود، افکارم با او میروند و متوجه میشوم که خیلی دوستش دارم و میترسم او را از دست بدهم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.