بریدۀ کتاب

آخرین نبرد
بریدۀ کتاب

صفحۀ 264

اسلان گفت: « از این بابت نترسید. مگر تاکنون متوجه نشده‌اید؟» قلب‌هایشان به تپش افتاد و امید تازه‌ای در وجودشان زنده شد. اسلان با ملایمت گفت: «تصادفی که در ایستگاه راه آهن رخ داد، واقعی بود. پدر و مادرتان و همگی شما _ آن گونه که خود در سرزمین سایه‌ها می‌گویید _ کشته شدید. دوره آموزش تمام شد؛ دیگر تعطیلات شروع شده است. رویا تمام شد؛ دیگر صبح شده است.»

اسلان گفت: « از این بابت نترسید. مگر تاکنون متوجه نشده‌اید؟» قلب‌هایشان به تپش افتاد و امید تازه‌ای در وجودشان زنده شد. اسلان با ملایمت گفت: «تصادفی که در ایستگاه راه آهن رخ داد، واقعی بود. پدر و مادرتان و همگی شما _ آن گونه که خود در سرزمین سایه‌ها می‌گویید _ کشته شدید. دوره آموزش تمام شد؛ دیگر تعطیلات شروع شده است. رویا تمام شد؛ دیگر صبح شده است.»

27

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.