بریدۀ کتاب
1402/7/5
4.1
24
صفحۀ 1
با لبخندی گفت: از اینجا خوشم میآید. شما چطور؟ در آن طرف تالار زن جوانی وییل مینواخت و میخواند. جمعیت بر گردان ترانه او را به صدای بلند تکرار میکرد. معمولا از آن گونه هیاهوی انسانی و خندهها و سر و صداها متنفر بودم. اما ماریان لبخند میزد و من نمیتوانستم از آنچه چنان لبخندی را بر لبان او میآورد متنفر باشم. - من هم خوشم میآید.
با لبخندی گفت: از اینجا خوشم میآید. شما چطور؟ در آن طرف تالار زن جوانی وییل مینواخت و میخواند. جمعیت بر گردان ترانه او را به صدای بلند تکرار میکرد. معمولا از آن گونه هیاهوی انسانی و خندهها و سر و صداها متنفر بودم. اما ماریان لبخند میزد و من نمیتوانستم از آنچه چنان لبخندی را بر لبان او میآورد متنفر باشم. - من هم خوشم میآید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.