بریدۀ کتاب
1402/7/27
آتش ققنوس جلد 2
4.6
12
صفحۀ 9
ققنوس قاتی آدم هایی شد که منتظر اتوبوس این پا و آن پا می کردند. به ساعت مچی اش نگاه کرد .دستکش دست کرده بود و یک لیوان کاغذی داشت .هرکس نیم نگاهی به او می انداخت فکر می کرد یک آدم عادی و معمولی است ...
ققنوس قاتی آدم هایی شد که منتظر اتوبوس این پا و آن پا می کردند. به ساعت مچی اش نگاه کرد .دستکش دست کرده بود و یک لیوان کاغذی داشت .هرکس نیم نگاهی به او می انداخت فکر می کرد یک آدم عادی و معمولی است ...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.