بریدۀ کتاب
1403/6/22
4.0
1
صفحۀ 110
میخائیل نگاهش را به صورت جیران گرداند که برق چشمانش در آن تاریکی پیدا بود و آرام گفت :«زبان فارسی زبان مادری منه، برای جاسوسی یاد نگرفتم دختر آفتاب» دل جیران فرو ریخت...
میخائیل نگاهش را به صورت جیران گرداند که برق چشمانش در آن تاریکی پیدا بود و آرام گفت :«زبان فارسی زبان مادری منه، برای جاسوسی یاد نگرفتم دختر آفتاب» دل جیران فرو ریخت...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.