بریدۀ کتاب

جیران
بریدۀ کتاب

صفحۀ 110

میخائیل نگاهش را به صورت جیران گرداند که برق چشمانش در آن تاریکی پیدا بود و آرام گفت :«زبان فارسی زبان مادری منه، برای جاسوسی یاد نگرفتم دختر آفتاب» دل جیران فرو ریخت...

میخائیل نگاهش را به صورت جیران گرداند که برق چشمانش در آن تاریکی پیدا بود و آرام گفت :«زبان فارسی زبان مادری منه، برای جاسوسی یاد نگرفتم دختر آفتاب» دل جیران فرو ریخت...

7

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.