بریده‌ای از کتاب حمید باکری به روایت همسر شهید اثر حبیبه جعفریان

اسب

اسب

1402/5/4

بریدۀ کتاب

صفحۀ 9

«آن موقع‌ها، شما یادتان نمی‌آید، مد بود که هر کس مذهبی است لباسش نامرتب و چروک باشد؛ موهایش یکی به شرق یکی به غرب... یعنی که به ظواهر دنیا بی‌اعتنا هستند، اما حمید نه. خیلی خوش‌لباس بود؛ خیلی تمیز. پوتین‌هایش واکس‌‌زده؛ موها مرتب و شانه کرده؛ قد بلند. به چشمم خوشگل‌ترین پاسدار روی زمین بود. خودم موها و ریش‌هایش را کوتاه می‌کردم و همیشه هم خراب می‌شد، اما موهایش آنقدر چین‌وشکن داشت که هرچه من خرابکاری می‌کردم معلوم نمی‌شد. خودش هم چیزی نمی‌گفت. نگاهی توی آیینه می‌انداخت؛ دستش را می‌برد لای موهایش و می‌گفت تو بهترین آرایشگر دنیایی.»

«آن موقع‌ها، شما یادتان نمی‌آید، مد بود که هر کس مذهبی است لباسش نامرتب و چروک باشد؛ موهایش یکی به شرق یکی به غرب... یعنی که به ظواهر دنیا بی‌اعتنا هستند، اما حمید نه. خیلی خوش‌لباس بود؛ خیلی تمیز. پوتین‌هایش واکس‌‌زده؛ موها مرتب و شانه کرده؛ قد بلند. به چشمم خوشگل‌ترین پاسدار روی زمین بود. خودم موها و ریش‌هایش را کوتاه می‌کردم و همیشه هم خراب می‌شد، اما موهایش آنقدر چین‌وشکن داشت که هرچه من خرابکاری می‌کردم معلوم نمی‌شد. خودش هم چیزی نمی‌گفت. نگاهی توی آیینه می‌انداخت؛ دستش را می‌برد لای موهایش و می‌گفت تو بهترین آرایشگر دنیایی.»

26

(0/1000)

نظرات

ماجور باشید که یاد و خاطره‌ی شهیدان رو زنده می‌کنید 🌿
1

0

اسب

اسب

1402/5/4

درسته که می‌گن شهادت هنر مردان خداست؟ 

0