بریده‌ای از کتاب آبنبات دارچینی اثر مهرداد صدقی

هیوا

هیوا

1403/2/27

آبنبات دارچینی
بریدۀ کتاب

صفحۀ 163

تازه میخواستم بخوابم که دایی بلند شد برود دستشویی، دنبال کفشش میگشت، اخر سر کفشی زنانه را لخه کرد تا برود، اقا جان که شاهد ماجرا بود داد زد:اون مال کبرایه اقا برات یه دفعه از خواب پرید و گفت: فکر کردم مگی اون مار کبرایه

تازه میخواستم بخوابم که دایی بلند شد برود دستشویی، دنبال کفشش میگشت، اخر سر کفشی زنانه را لخه کرد تا برود، اقا جان که شاهد ماجرا بود داد زد:اون مال کبرایه اقا برات یه دفعه از خواب پرید و گفت: فکر کردم مگی اون مار کبرایه

27

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.