بریدۀ کتاب

Noura

1402/10/20

بریدۀ کتاب

صفحۀ 113

حالا که سه ماه از کاراموزی شان گذشته بود،سیترا نمی توانست است حقیقت را انکار کند که دلش می خواست او کسی باشد که داس فارادی برای دریافت انگشتر انتخاب می کرد.هرقدر مقاومت می کرد،به خودش می گفت به درد این سبک زندگی نمی خورد،اما اهمیت آن و این موضوع که می توانست داس خیلی خوبی باشد درک کرده بود .او همیشه دلش می خواست زندگی پر معنایی داشته باشد و بر جهان اثر بگذارد.به عنوان یک داس،می توانست این کار را بکند.بله،درست است که دستش به خون اغشته می شد اما خون می توانست پالاینده باشد….

حالا که سه ماه از کاراموزی شان گذشته بود،سیترا نمی توانست است حقیقت را انکار کند که دلش می خواست او کسی باشد که داس فارادی برای دریافت انگشتر انتخاب می کرد.هرقدر مقاومت می کرد،به خودش می گفت به درد این سبک زندگی نمی خورد،اما اهمیت آن و این موضوع که می توانست داس خیلی خوبی باشد درک کرده بود .او همیشه دلش می خواست زندگی پر معنایی داشته باشد و بر جهان اثر بگذارد.به عنوان یک داس،می توانست این کار را بکند.بله،درست است که دستش به خون اغشته می شد اما خون می توانست پالاینده باشد….

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.