بریدهای از کتاب داستان و داستان نویس همراه با بیست و یک داستان کوتاه اثر جمال میرصادقی
1403/3/21
صفحۀ 130
اینجا خبری نیست فرهادی، میبینی چه خلوته، مثه گورستان.» فرهادی سر تکان داد. «میدونی بعضی وقتها همچین دلم برای خونه و زندگیام تنگ میشه که نگو.» فرهادی حرفش را تصدیق کرد. «درسته که خیلی سر و صدا بود، هندوانهای میاومد، مال خره میاومد، گدا میاومد، اما مملکت خودمون بود دیگه فرهادی.» فرهادی سر تکان داد. «اگه بهش کمی برسن، از همه جای دنیا بهتره، هیچ جا مملکت خود آدم نمیشه فرهادی.» فرهادی سر تکان میداد. «هیچ جا مملکت خود آدم نمیشه.»
اینجا خبری نیست فرهادی، میبینی چه خلوته، مثه گورستان.» فرهادی سر تکان داد. «میدونی بعضی وقتها همچین دلم برای خونه و زندگیام تنگ میشه که نگو.» فرهادی حرفش را تصدیق کرد. «درسته که خیلی سر و صدا بود، هندوانهای میاومد، مال خره میاومد، گدا میاومد، اما مملکت خودمون بود دیگه فرهادی.» فرهادی سر تکان داد. «اگه بهش کمی برسن، از همه جای دنیا بهتره، هیچ جا مملکت خود آدم نمیشه فرهادی.» فرهادی سر تکان میداد. «هیچ جا مملکت خود آدم نمیشه.»
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.