بریدهای از کتاب سفیر ما در بهشت اثر حبیبه آقایی پور
1403/3/6
صفحۀ 176
جایی که رفتیم نزدیک حرم بود. مغازه معروفی که حسابی شلوغ بود و در عوض مغازه کناری اش سوت و کور. آدم های جدید می آمدند و می رفتند سمت همان فروشگاه معروف و رونق آنجا بیشتر به چشم آدم می آمد. پیرمرد مغازه کناری اما تنها نشسته بود پشت دخل. یک لحظه چشم در چشم شده بود با حاجی. دیدم برگشت و به من گفت:(( بریم اینجا خرید کنیم!))
جایی که رفتیم نزدیک حرم بود. مغازه معروفی که حسابی شلوغ بود و در عوض مغازه کناری اش سوت و کور. آدم های جدید می آمدند و می رفتند سمت همان فروشگاه معروف و رونق آنجا بیشتر به چشم آدم می آمد. پیرمرد مغازه کناری اما تنها نشسته بود پشت دخل. یک لحظه چشم در چشم شده بود با حاجی. دیدم برگشت و به من گفت:(( بریم اینجا خرید کنیم!))
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.