بریده‌ای از کتاب به امید دیدار اثر مریم شریف رضویان

به امید دیدار
بریدۀ کتاب

صفحۀ 168

[رعنا] شال را از سرش برداشت. تعدادی از موهای روی شقیقه‌اش به رنگ سپید درآمده بودند. دستش را روی انگشتان ظریف آلاء کشید: "از جنگ متنفرم کاش پیامبر با دشمنانش از در صلح و آشتی درمی‌آمد و ما را درگیر جنگ نمی‌کرد!" آلاء دستش را از زیر دست مادربزرگ بیرون کشید: "ابوسفیان دارد به مدینه لشکر می‌کشد، آن وقت شما پیامبرتان را سرزنش می‌کنید؟"

[رعنا] شال را از سرش برداشت. تعدادی از موهای روی شقیقه‌اش به رنگ سپید درآمده بودند. دستش را روی انگشتان ظریف آلاء کشید: "از جنگ متنفرم کاش پیامبر با دشمنانش از در صلح و آشتی درمی‌آمد و ما را درگیر جنگ نمی‌کرد!" آلاء دستش را از زیر دست مادربزرگ بیرون کشید: "ابوسفیان دارد به مدینه لشکر می‌کشد، آن وقت شما پیامبرتان را سرزنش می‌کنید؟"

58

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.