بریده‌ای از کتاب درها برای بسته شدن آفریده شد اثر محمدسعید میرزائی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 34

این صدای تو نیست؟...اما نه... های های تو نیست؟...اما نه... فقط این ردّپاست بر کوچه ردّپای تو نیست؟...اما نه... آه آن عابری که می گذرد آشنای تو نیست؟...اما نه... آه این برگ های پاییزی نامه های تو نیست؟...اما نه... -کاش می مُرد ، مردِ عاشق من! این دعای تو نیست؟...اما نه... این همه دیر و زود آمدنت از ریای تو نیست؟...اما نه... نه نباید می آمدی این جا کوچه جای تو نیست!...اما نه... یک نفر گفت:«دوستت دارم» این صدای تو نیست؟...اما نه، اما نه...

این صدای تو نیست؟...اما نه... های های تو نیست؟...اما نه... فقط این ردّپاست بر کوچه ردّپای تو نیست؟...اما نه... آه آن عابری که می گذرد آشنای تو نیست؟...اما نه... آه این برگ های پاییزی نامه های تو نیست؟...اما نه... -کاش می مُرد ، مردِ عاشق من! این دعای تو نیست؟...اما نه... این همه دیر و زود آمدنت از ریای تو نیست؟...اما نه... نه نباید می آمدی این جا کوچه جای تو نیست!...اما نه... یک نفر گفت:«دوستت دارم» این صدای تو نیست؟...اما نه، اما نه...

1

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.