بریدۀ کتاب

فرندز؛ دوستان و عاشقان
بریدۀ کتاب

صفحۀ 85

به صدای خواننده گوش می دادم و از بدنم جدا می شدم. چیزهایی می دیدم... انقدر روانکاوی رفته بودم که دیگر از این موضوع هم نمی هراسیدم! "اوه یک اسب اونجاست... خب باشد به من چه؟!"

به صدای خواننده گوش می دادم و از بدنم جدا می شدم. چیزهایی می دیدم... انقدر روانکاوی رفته بودم که دیگر از این موضوع هم نمی هراسیدم! "اوه یک اسب اونجاست... خب باشد به من چه؟!"

3

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.