بریده‌ای از کتاب آبی نفتی اثر مهدی نورمحمدزاده

بریدۀ کتاب

صفحۀ 171

کارمان زیاد بود.سعی می کردم زودتر از همه به کارخانه بروم و دیر تر از همه خارج شوم.همکاران مدیر گاهی به شوخی می گفتند ما در حسرت ماندیم یک روز بیایین و ماشین تو را اینجا نبینیم!من هم لبخند می زدم و پاسخ می دادم: _این حسرت برای همیشه در دلتان خواهد ماند!من اگر بدوم،مدیرانم راه می روند.راه بروم،آنها می نشینند.بنشینم،آنها دیگر می خوابند!پس چاره ای جز دویدن ندارم!

کارمان زیاد بود.سعی می کردم زودتر از همه به کارخانه بروم و دیر تر از همه خارج شوم.همکاران مدیر گاهی به شوخی می گفتند ما در حسرت ماندیم یک روز بیایین و ماشین تو را اینجا نبینیم!من هم لبخند می زدم و پاسخ می دادم: _این حسرت برای همیشه در دلتان خواهد ماند!من اگر بدوم،مدیرانم راه می روند.راه بروم،آنها می نشینند.بنشینم،آنها دیگر می خوابند!پس چاره ای جز دویدن ندارم!

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.