بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 349

پیام افسر را بلند خواند:(پسرم من تمام زندگیم توی این رودخونه ها و باتلاق ها رفت و آمد کردم و از روی مختصاتی که برای من فرستادی حاضرم سر قایقم شرط ببندم که یک زن نمیتونه راه اون عمارت رو از وسط جنگل پیدا کنه.) آن سه مرد به هم نگاه کردند، دنیل با خودش فکر کرد که اگز این قدر نگران نبود خنده اش می‌گرفت. (این یکی رو نمیشناسه. با اخاذی خودش رو سوار کشتی من کرد.) کرو سرش را تکان داد.(زندگی من توی هیئت رو جهنم کرده.) لوئیس آرام شانه هایش را بالا انداخت و گفت:( با من که خیلی مهربون بوده.) دنیل و کرو هردو بدون آنکه چیزی بگویند به او نگاه کردند، لوئیس آنقدر پرو بود که لبخند بزند.

پیام افسر را بلند خواند:(پسرم من تمام زندگیم توی این رودخونه ها و باتلاق ها رفت و آمد کردم و از روی مختصاتی که برای من فرستادی حاضرم سر قایقم شرط ببندم که یک زن نمیتونه راه اون عمارت رو از وسط جنگل پیدا کنه.) آن سه مرد به هم نگاه کردند، دنیل با خودش فکر کرد که اگز این قدر نگران نبود خنده اش می‌گرفت. (این یکی رو نمیشناسه. با اخاذی خودش رو سوار کشتی من کرد.) کرو سرش را تکان داد.(زندگی من توی هیئت رو جهنم کرده.) لوئیس آرام شانه هایش را بالا انداخت و گفت:( با من که خیلی مهربون بوده.) دنیل و کرو هردو بدون آنکه چیزی بگویند به او نگاه کردند، لوئیس آنقدر پرو بود که لبخند بزند.

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.